سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  فرهنگ عامیانه

یکی بی یکی نبی

Yaki bi  yaki  nebi

فقط یکی ( خدا ) بود و یک موجود دیگر نبود .

گلی زی لکه نبی

Goli zey  lake  nebi

گربه زایید ولی پارچه و کهنه  نبود

لکه  دس حمزه بی

Lake  dasse  hamze  bi

پارچه ها و کهنه ها نزد حمزه بود

حمزه رفته دالکی

Hamze  rafte  daalaki

حمزه به  روستای ( امروزه شهر ) دالکی رفته

بچه ی اوو گلالکی

Bechey  ovo  golaalaki

خدا به او فرزندی کاکل زری  داده

نومش نا علی نقی

Numesh naa  ali naghi

نامش را علی نقی گذاشته

علی نقی بار که

Ali  naghi  baar  ke

علی نقی نقل و مکان کرد

ری و بهرمباد که

Ri  vo  bahrombaad  ke

به طرف روستای بهرام آباد رفت

مختک بلبل غضوی

Makhtake  bolbol  ghezavi

جایی که نخل آن مانند گهواره برای بلبلان زیباست *

پر خارک رطوی

Pore  khaarak  retavi

مالامال از خارک ( خرمای شیرین نرسیده ) و رطب ( خرمای تر و تازه )

بخور بخور تا می تری

Bokhor  bokhor  taa  mitari

تا می توانی بخور

_________

*برداشت من این است که که مختک استعاره برای نخل است و چون جوجه های پرندگان در نخل ها پرورش می یابند ، به گهواره تشبیه شده و برای معنای این مصراع نیز به شعر سعدی نظر داشته ام که در دیباچه ی گلستان می فرماید :

اول اردیبهشت ماه جلالی           بلبل گوینده بر منابر قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی      همچو عرق بر عذار شاهد غضبان





تاریخ : دوشنبه 95/11/11 | 1:20 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

چند رسم دیگر 

ادامه

دس و پا شورون = معنای این ترکیب یعنی مراسم شستن دست و پا . این مراسم هنگامی انجام می گرفت که کاری مهم مانند ساختن خانه یا کارهای کشاورزی  به اتمام می رسید و از آن کار فراغت حاصل می شد . به شکرانه ی اتمام آن کار ، مرغی ذبح می کردند و می پختند و می خوردند . به این رسم ، دس و پا شورون می گفتند .

گل سر شور = گل سر شوی ماده ای معطر بود که پیش از این نیز در باره ی آن سخن گفته شده است . گل را دقایقی قبل از استحمام خیس می کردند . این ماده برای شستن سر به کار می رفت و کاربرد دیگری نداشت . از ویژگی های آن این بود که موی را نرم می کرد لذا برای زنان که هم موی بلندی داشتند و هم به علت نبود حمام و گرفتاری های یک زن روستایی ، نمی توانستند به موقع سرشان را بشویند ، کاربرد بیشتری داشت  چرا که به طرز محسوسی موی را نرم می کرد . زنان معمولا شانه هایی محکم از جنس تخته داشتند که ابتد مویشان را بین انگشتان پا گذاشته و محکم می گرفتند و بعد از آن ، از بالا به سمت نوک موها می کشیدند و آنقدر این کار را ادامه می دادند تا حرکت شانه روان بشود .

حلال کردن پول = کسانی که مستطیع می شدند یعنی بر اثر داشتن مال و اموال ، حج بر آنان واجب می شد ، یا نزد یک روحانی که نماینده ی مرجع تقلیدشان بود می رفتند یا او را به خانه دعوت کرده و تمام اموال منقول و غیر منقول خود را بر می شمردند و قیمت گذاری می کردند . آنگاه روحانی مبلغی تعیین می کرد تا آن شخص به او بپردازد و پولش حلال بشود و بتواند به مکه برود . شخص مستطیع معمولا در چنین شرایطی ، چانه زنی می کرد تا میزان پول را کمتر کند . بالاخره با روحانی به توافقی می رسید و پولش حلال می شد  و می توانست به حج برود .

حلال بیدی ( حلالیت طلبیدن ) = کسی که به مسافرتی می رفت ، خاصه سفری طولانی مثلا زیارتی به مشهد یا کربلا یا مکه  ، از مردم حلال بیدی می طلبید مخصوصا نزد کسی می رفت که بین آنان کدورتی نیز از پیش وجود داشته باشد . از جمله ی حرف های کلیشه ای در این هنگام این بود : « هر خوبی و هر بدی از مو دیدی ، حلالم کن » طرف مقابل نیز می گفت : « حلال زنده ای » یعنی حلالت می کنم و امیدوارم زنده باشی . در این رابطه می توانید به کتاب تنگسیر اثر صادق چوبک صفحه ی 240 رجوع کنید .

خالو = مردم بنار آب شیرین معمولا همدیگر را خالو صدا می کردند . این رسم نه تنها هنگامی که خودشان به هم می رسیدند رایج بود ، بلکه هنگامی که فردی غریبه نیز به بنار می رسید یا یک بناری به جایی دیگر می رفت و کسی را خطاب می کرد ، به او خالو می گفت .

بانگ = هر گاه کسی چیزی را گم می کرد ، میر بریم ( میر ابراهیم سلمانی ) روی تلنگون که مرتفع ترین جای روستا بود و جای حسینیه ی اعظم فعلی قرار داشت ، می رفت و با صدای بلند و در چند نوبت آن را اعلام می کرد .

تف کردن در دست = وقتی کسی دسته ی بیل یا دسته ی تبری را می گرفت و می خواست کار کند ، ابتدا در دستش تف می کرد و دست هایش را به هم می مالید بعد شروع به کار می کرد    .





تاریخ : یکشنبه 95/11/10 | 5:18 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 چند واژه

واژه ها ، ضرب المثل ها و کنایاتی که در زبان گویشی مردم روستای بنار آب شیرین وجود دارد ، مثل تمام گویش ها و زبان معیار ، شیرین و قابل گفتن است که از نگاهی نو به آنان پرداخته ایم تا به یاری خداوند ، اگر عمری باقی ماند ، به صورت کتابی مستقل تنظیم گردد . آنچه امروز در اینجا مطرح می شود ، ذکر چند واژه است که روزگاری نه چندان دور در بنار رایج بوده است :

پو شلواری powshalvaari   = کودکان تا سنین کودکی ، معمولا در کوچه ها بدون پوشیدن شلوار بودند . منظور از شلوار نیز ، زیر شلواری است . آنان بدون هیچ گونه پوششی برای پاهای خود ، به هر جا می رفتند و کسی نیز ایرادی از آنان نمی گرفت اما به  سنی که باید شلوار بپوشند ، پو شلواری می گفتند .  یعنی سنی که باید شلوار به پا کرد .

پامه خریدُم ( پایم را خریدم ) = در قتور(قتول ) بازی که با یک دست ،  پنج سنگ صیقلی کوچک را در فاصله ای اندک روی زمین می ریختند ، آنگاه یکی از آنان را برداشته و به بالا پرتاب می کردند و تا قبل از فرود آمدن ، سنگ های دیگر را به ترتیبی که خاص آن بازی است برداشته و با همان دست ، سنگ بالا انداخته شده را می گرفتند ، وقتی سنگ را را روی زمین می ریختند ، اگر سنگی می غلتید و زیر پای رقیب می رفت یا کنار پای او قرار می گرفت به نحوی که برداشتنش در آن شرایط مشکل تر می شد ، رقیب می گفت : « پامه خریدم » یعنی خودم صاحب پایم هستم و آن را جا به جا نمی کنم تا نتوانی سنگ را برداری و بسوزی ( ببازی ) و نوبت من بشود .

هوشم سی خوم ( هوش و حواسم برای خودم ) = در برخی از بازی ها که رعایت ترتیب کارها مهم بود ، اگر کسی در آستانه ی اشتباه کردن قرار می گرفت ، پیش از آن که باختن را بپذیرد و قبل از اعلام دیگران ، وقتی متوجه ی اشتباهش می شد ، فورا می گفت هوشم سی خوم . او با این کار ، فرصت مجددی برای کارهایش به دست می آورد . نام و نوع بازی را فراموش کرده ام .

گل = این واژه معانی بسیاری داشت . معمول ترین معنی برای گل ، همان غنچه ی باز شده است مثل گل و پیلته یا گل و دشکه برای بوته ی هندوانه . گل معنی جا و مکان نیز داشت مثلا بیا این گل بنشین یا برو آن گل . گل گاهی کاربرد منفی نیز پیدا می کرد مثلا وقتی می خواستند برای چیزی منفی سوگند بخورند ، می گفتند : سرِ گل . گل استعاره از شخص زیبا رو نیز بود مثلاً در شعر های عروسی می گفتند :       گلِ پُی چنارم        چه می خِی سیت بیارم 

گل به معنی تغییر رنگ دادن نیز کاربرد داشت مثلاً کسی می گفت : از کار فلانی دلم گُل زده یعنی افسرده و پژمرده شده و تغییر رنگ داده . گل خارک ، این نکه را تایید می کند . وقتی که میوه ی کال و سیز رنگ نخل ، به زردی می گراید ، می گویند گل خارک و گل و دنباز  نیز همان است یعنی هنگامی که میوه ی نخل ، رنگین شده و بخشی از آن نیز در حال رطب شدن است ( دنباز به خرمای نارسی می گویند که نیمی نرم  (رطب ) و نیمی سفت ( خارَک ) باشد . )     . 





تاریخ : شنبه 95/11/9 | 7:40 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

یکی از رسم ها یی که خاصه بین کودکان رایج بود ، این بود که پس از خوردن خرما ،  بر خاک دست می کشیدند  و می گفتند :  گِل (خاک ) گرون خرما ارزون .

شو نشینی از رسومی بود که هر شب برگزار می شد و در کنار چاله ی آتش ، مردان و زنان روستا می نشستند و فایز می شنیدند و قصه می گفتند و کتاب می خواندند و بَل می چیدند . عصر ها نیز معمولا زنان روستا جلوی خانه های خود بر روی فرش زمین می نشستند و با هم گپ می زدند .

از جمله کارهایی که می کردند  ،  این بود که سوزن را به دیوار می زدند تا گم نشود . در چنین شرایطی ، مقداری نخ که در سوزن مانده بود ، مانع از گم شدن آن در دیوار خانه ی مسکونی می شد .

دستمال روی شانه ی کودک سنجاق می کردند تا پاک کردن بینی و دهان آنان زودتر و به موقع انجام بشود .

کسی که زیاد می خندید می گفتند مگه خنده خر اومده ؟

موقع جدا شدن از یکدیگر می گفتند : همراه سلومت  که دقیقا ترجمه ی عربی  مع السلامه  است .

اگر کسی بترسید دلش را می بوسیدند .

حساب ها ی مردم  بیشتر بر اساس ماه های  قوس عقرو عید دوعیدون حاجیون مولید اول مولید دوم چله حوت 

به ترتیب بیایند

شب ها آب را بیرون از اتاق و در هوای آزاد می گذاشتند تا خنک شود که به آن «  او شو ناده » ( آبی که شب بیرون نهاده شده ) می گفتند . این عبارت به کنایه به آدم های سبک  سر و جلف هم گفته می شود .

برای ضمانت کردن کسی  ، تاری از موی ریش یا سبیل خود را گرو می گذاشتند که کار چک و سفته ی امروزی را انجام می داد  . 

برای کسی که جانش در خطر بود نیز رسمی به نام « بخت دادن » وجود داشت . به عنوان مثال ، اگر شخص بزرگی که می توانست قاتلی را قصاص کند ، به قاتل بخت می داد ( می گفتت بختت دادم ) ، او جانش در امان بود و مشکلی نداشت و ضمانت شده بود     . 





تاریخ : جمعه 95/11/8 | 6:15 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 چند بازی فراموش شده

1-     وقتی کسی می خواست با دیگری شوخی کند ، روی به شخص مورد نظر کرده و می گفت :

چنی ری سرته ؟ ( چه چیزی روی سرت هست ؟ ) . به محض این که طرف مقابل دست روی سرخود می گذاشت ، می گفتند  : گشنته ؟ ( گرسنه ای ؟ )

2-     چند نفر در یک ردیف می ایستادند  و دست های چپ و راست خود را روی سر می گذاشتند تا حلقه مانند شود .  . در مقابل آنان سنگی می انداختند . سنگ در سایه ی هر کسی می افتاد ، آن شخص سنگ را بر می داشت و می دوید و دیگران دنیالش می کردند  تا سنگ را از او بگیرند . با گرفتن سنگ از دست آن شخص ، بازی پایان می یافت و دوباره جمع شده و دوباره شروع می کردند . به این بازی ، سیاه بردک می گفتند .

3-     چند نفر در یک ردیف نشسته و پاهایشان را دراز می کردند  . یکی از آنان بانی ( مسئول ) بود .  بانی ، تکه پارچه یا دستمالی را ابتدا در مقابل باد می گرفت و باد می داد آنگاه ، آن را از زیر پاهای دیگران رد می کرد . بانی دور پاهای همه را دست می کشید تا کسی نداند که زیر پای کیست . آنگاه دستمال را دور انگشت یک نفر می پیچاند .  آن کسی که دستمال زیر پایش بود ، بر می خاست و فرار می کرد . دیگران در پی او می دویدند و او را می گرفتند و حسابی او را می زدند و بازی از دوباره شروع می شد .   به این بازی خَشَکِ شو پا می گفتند . 





تاریخ : پنج شنبه 95/11/7 | 7:46 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

پراکنده  

 برنج

برنج محصول جایی است که آب شیرین و فراوانی دارد و از دشت های کازرون به دست می آید . بنابراین برای اهالی بنار آب شیرین ، محصولی وارداتی به حساب می آمده و با این وجود ، به دلیل نبود راه های ارتباطی ، و نبود  پول ، کمتر وارد بنار آب شیرین و دشتستان می شده لذا  از غذاهای نایاب و پس از آن  بسیار کمیاب محسوب می شده است .  این محصول که امروزه در خانه ی همه ی اهالی به میزان لازم یافت می شود ، در ابتدا فقط در منزل خوانین وجود داشت و مردم عادی از آن بی بهره بودند .

همان طور که در بخش های پیشین اشاره شد ، در گذشته ی دور ، اگر کسی بیمار می شد و نمی توانست غذا بخورد ، نزد خان می رفتند و به اندازه ی همان بیمار ، برنج می آوردند و می پختند و به بیمار می دادند یعنی در واقع ، برنج علاج دردها بود . بعد ها برنج برای مراسم خاصی وارد خانه های مردم معمولی شد آن هم هنگامی که مهمان  نازکی وارد می شد مثلا اگر خان یا کدخدایی می خواست مهمان کسی بشود ، هر چه داشت از دست می داد تا شرمسار نشود . بعد ها که به علت ارتباط بیشتر با شهر و مخصوصا وجود فروشندگانی که بین بنار تا کازرون در ارتباط بودند ، برنج نیز بیشتر وارد شد . یکی از افرادی که پل ارتباطی بین بنار و کازرون بود ، پدر حاجی عباسی بود . او بخشی از مایحتاج مردم بنار را با خود می آورد و می فروخت . کسان دیگری نیز بودند که برای خرید جنس و فروش آن به مردم ، به کازرون می رفتند .

وقتی فوشندگان دوره گرد بیشتر پایشان به بنار و سایر روستاها باز شد ، مردم نیز بیشتر برنج خریدند . این باعث شد تا برنج برای مهمانان معمولی نیز پخت بشود و کم کم برای خود خانوار نیز وارد سفره شود . اما همیشه همراه با رشته باشد . زنان هر گاه برنج می پختند ، بخش عمده ای از غذایشان رشته بود و اندکی نیز برنج را با آن می آمیختند تا خوش مزه تر شود . هر چه زمان می گذشت ، رنگ این غذای دورنگ که فقط برای شام مصرف می شد ، بیشتر به سفیدی می گرایید و میزان برنج بیشتر می شد . فروشندگان دوره گرد وقتی متوجه نبود پول در بین مردم می شدند ، معامله ی کالا با کالا را رونق می دادند . کاری که از ابتدای اقتصاد بشریت نیز رواج داشت . آنان برنج و سایر کالاهای خود را جو و گندم و خرما مبادله می کردند .

برنج برای مصرف معمول خانوار ، ابتدا با خرده برنج شروع شد به این صورت که برنج سالم را برای مهمان نگه می داشتند و برنج های ریز و شکسته که قیمتی ارزان تر داشت را برای خود می پختند . اما کم کم همه چیز تغییر کرد و برنج های سالم تایلندی که ارزان تر از نوع ایرانی بودند ، وارد سفره های مردم بنار شدند . امروزه وضع آنقدر تغییر کرده که ممکن است در خانه ای ، نان نباشد اما برنج هست .

نکته ای که برای من جالب است این است که چرا مردم بنار ، حبوبات خود را به صورت کیلو می خرند اما برنج را کیسه ای تهیه می کنند ؟ . درست است که امروزه میزان مصرف این مواد غذایی آن قدر زیاد شده که خرید کیلویی آن مقرون به صرف نیست اما به نظر می رسد بخشی از جواب به روان جامعه نیز بر می گردد . جامعه ای که روزگاری آرزوی یک مشت برنج داشت ، امروز به این طریق ، کمبود های روحی و روانی خود را جبران می کند     . 





تاریخ : پنج شنبه 95/10/30 | 7:5 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 کشاورزی  ادامه

بو دادن بلال ، رسمی بود که تقریبا منسوخ شده است چرا که بسیاری از افراد ، امروزه نه تنها مزرعه ی خود را نگهبانی نمی دهند ، بلکه در طول سال زراعی ، آن را نمی بینند . بلال ، دسته ای از خوشه های گندم بود که مغز آن پر شده ولی هنوز خشک نشده بود . آن دسته را روی آتش تـَف داده و بلال تهیه می شد .

در موقع جیلم ( درو ) ، وقتی کسی از کنار مزرعه می گذشت ، ابتدا او باید زبان به سخن می گشود . در چنین هنگامی ، سلام ، اولین کلمه نبود بلکه نخستین کلمه ای که گفته می شد ، خدا قوت بود . کشاورز نیز در جواب او می گفت خوش اومدی . شاد اومدی . 

غله که خرد می شد ( با خرمن کوب کوبیده می شد ) موسم جدا کردن دانه از کاه می رسید . جمعی از همسایه ها ، بدون دعوت ، خود اوسه به دست به یاری می شتافتند و اوسه  می کردند . در این هنگام نیز شعر خوانده می شد و صلوات می دادند . در چنین زمان نیز اگر کسی می گذشت ، حتما خدا قوتی می گفت .

غله که از کاه جدا می شد ، تَرت نامیده می شد . انبوهی از غله ی بدون کاه که باید غربالی بشود تا پاک و خالص گردد . در این هنگام ، معمولا غله را خرص می کنند یعنی حدس می زنند که چند من غله ی خالص حاصل شده است . گاهی اوقات به دلیل نبود نان در خانه ، مقداری غله با خوش به خانه می آوردند تا زن خانه آن را در ظرفی استوانه ای و چوبی به نام جَوَن ، بکوبد و دانه را بیرون بیاورد و آسیاب کند و نان بپزد .

وقتی که غله را وزن می کردند که معمولا شب هنگام این کار انجام می گرفت ، هر کسی می رسید ، می گفت : زیادآوو ( زیاد بشود ) و پاسخ می شنید : دین محمد (ص) زیادآوو . در این هنگام شعر خاصی وجود دارد که به جای شمارش کردن تعداد زنبیل های وزن شده ، آن را می خواندند تا بر اساس آن ، میزان وزن غلات را جمع کرده و حساب کنند .

غله ی پاک شده را به آسیا می بردند و آرد یا للک درست می کردند . آرد را نان می کردند و با احتیاط کامل و مراقبت لازم ، به مصرف می رسید . با توجه به این شرایط و میزان زحمات شبانه روزی خانوادگی مردم  بود که نان مقدس بود . تا جایی که اگر در گذرگاهی ، برگ نانی دیده می شد ، برداشتنش واجب بود . برخی ممکن بود آن را بخورند ولی کمترین برخورد با آن ، بوسیدن برگ نان و گذاشتن آن در سوراخ دیواری بود تا زیر پای کسی له نشود و هتک حرمت نگردد . همان کاری که با برگ قرآن در گذرگاه انجام می گرفت       .





تاریخ : چهارشنبه 95/10/29 | 7:46 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 موسیقیِ زندگی

شعر به معنای اختصاصی آن مورد نظرم نیست . در اینجا منظورم موزون بودن و آهنگین بودن زندگی است . از ابتدای بیداری تا خواب ، آنچه می شنیدیم و در جانمان ریخته می شد ، شعر و آهنگ و زیبایی بود . در بخش لالایی ها ، نمونه هایی از لالایی ها را خواندیم و دریافتیم که مادران وقتی می خواستند فرزندان را خواب کنند ، شعر و موسیقی و آهنگ به او می دادند . وقتی که کودکان نیز از خواب برمی خواستند ، زندگی را با آب و نور و شعر آغاز می کردند . شعرهایی مانند شاد وریسادِ رودم  ...

یا وقتی مادران می خواستند با استفاده از آب قلیان یا چای سرد شده ، چشم کودکان خود را بشویند ، می خواندند  :

کلی کلی در بره                  تو چیش کر خر بره

همین جملات آهنگین بی شک ناخواسته طبع کودکان را صفای بیشتری می داد .

در بیداری و هنگام بازی با کودکان می خواندند :

نومزادش هی نومزادش

باقله می چی می دادش

هرچه می گو نمی خوام

 بیشتر بیشتر می دادش

هنگامی که کودکان اون روزگار ، برای گرفتن پرنده ای به نام « گَزّه » ، شاخک ( نوعی تله ) در مسیرش قرار می دادند و آن را به سوی تله ای که مورچه های بالدار ، طعمه های آن بودند سوق ( دور _  بر وزن نور ) می دادند  ، این آهنگ موزون را می خواندند :

هَرِ دوری             پا بلوری         بزه موری

هَرِ گَزّه          گوشت گَزّه         داره مَزّه

همین کلام موزون نشان از شادمانی دل ها و روانی طبع بود . این گونه آهنگ ها در تمام لحظات زندگی جاری بود مانند :

چه خبره ؟     خرما  و گِل برابره

یا در هنگام بازی های کودکانه که با شعر ها می آمیخت ، روحمان را صفا می داد . این موسیقی که به حق می توان از آن به عنوان موسیقی زندگی نام برد ، در شادی ها و غم ها نیز رسوخ داشت . در آن دوران نه تنها در هنگام کار و شب نشینی طنین شروه در هوای روستا می پیچید ، بلکه عزاداری های مردم نیز با شعر و آهنگ و موسیقی بود و اوج شادمانی نیز در عروسی ها  ، با نواها و آهنگ های گوناگون و در  شعر و سرور در رگ های جامعه ی روستایی بنار آب شیرین جاری بود :

باد میایه باد میایه بادِ ری چابون میا

سرتراشون ککا جونیم دلاکش تهرون میا

آسمون پر ستاره ماه توش جولون زده

که پیشتو ککا جونیم مرواری غلتون میا

یار مبارک بادا  اینشالا مبارک بادا        





تاریخ : سه شنبه 95/10/28 | 6:48 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 از قلم افتاده ها

مرگ

کسی که می مرد ، تا سه روز چیزی به فقیر می دادند . می خواستند با این کار ، ثوابی به میت برسد .

مردم معتقد بودند که شخصی که از دنیا درگذشته ، می تواند برای رفیق خود ، کسی دیگر را با خود ببرد . به همین جهت اگر روز شنبه کسی می مرد ، چوبی سبز از نخل به حدود تقریبی یک متر را انتخاب کرده ، برگ هایش را می زدودند و آن را کنار میت دفن می کردند یعنی رفیق دارد و دیگر کسی نمی میرد یا کسی را با خود نمی برد . بدون تردید این اعتقاد برگرفته از باورهای مردم ایران باستان و برخی از کشورهای جهان  است که هنوز در بنار آب شیرین جاری است . در پاره ای مواقع ، وقتی شخص بزرگی می مرد ، اسباب مورد نیاز از جمله اسبش را نیز کنارش دفن می کردند . آنچه از این باورها می توان نتیجه گرفت این است که انسان هیچگاه مرگ را پایان نمی دانسته و آن را باور نداشته است .

در بنار آب شیرین ، هنگامی که رفتن به رودخانه میسر نبود و یا در  زمستان ها که طغیان رود و سرما  مانع از رفتن به رودخانه می شد ، مرده را در خانه می شستند . پس از انجام امور لازم و قبل از بیرون بردن میت  از خانه ، چون معتقد بودند که میت در خانه حق دارد ، مقداری نان و خرما پیش از آن از خانه بیرون می بردند و به فقیر می دادند تا پیشاپیش ثوابی برای او نوشته شود  .

کسی که می مرد و می خواستند از اندازه ی قامت یا سن و سالش بگویند ، نمی گفتند که به اندازه ی فلانی بوده یا اگر مجبور می شدند که بگویند ، ابتدا یک یا چند بار می گفتند « دیرآزگوشش » . یعنی خطر از بیخ گوشش رفع شود .واژه ی « دیر » که برای زمان به کار می رود ، در گویش دشتستانی به جای « دور » کاربرد دارد که مقدار مکان را بیان می کند . بنابراین ترکیب   « دیرآز گوشش » از واژه های دیر + از + گوش + ضمیر ش ترکیب شده یعنی از گوش فلانی به دور باشد .   در ادبیات کهن ، با مواردی مانند « دور از رخ » مواجه هستیم . کافی است که نگاهی گذرا به دیوان حضرت خواجه ی شیراز بیندازیم تا امثال این بیت را بارها و بارها ببینیم با ذکر این نکته که از هر مصراع حافظ ، چند معنی به دست می آید :

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است

نوزادان را در محوطه ی حیاط  خانه دفن می کردند و کسی نوزاد مرده را به قبرستان نمی برد  ولی در روستای زیارت  ، در قبرستان نوزادان جای خاصی برای دفن شدن داشتند .





تاریخ : دوشنبه 95/10/27 | 7:15 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مسکن  . ادامه

همیاری و گارا 

 در قسمت های پیشین سخن از ساختن بود اما مهم تر از ساختن بنا ها و خانه ها ، همکاری مردم بود . تا چهار دده پیش در روستای بنار آبشیرین ، وقتی کسی می خواست خانه ای گلین بسازد یا دیواری بالا برد ، فقط استاد را خبر می کرد . کسی سراغ کارگر نمی رفت چون افراد روستا به صورت خودجوش از راه می رسیدند و بدون این که از طرف صاحب خانه به کار دعوت شوند ، خود گوشه ای از کار را راه می انداختند . آنان برای این اقدام خود ، هیچ پاداشی نمی خواستند و البته که پاداشی هم نبود که بخواهند . همه ی پاداش جمع کارگران ، ناهاری بود که برادر وار دور همدیگر می نشستند و می خوردند و می خندیدند . این همیاری و همدلی که امروز از آن خبری نیست و یا سیار کم رنگ است ، بی تردید برخاسته از درون فرهنگ و بافت سنتی فرهنگ روستاهاست و این امر ، وابستگی و اتحاد مردم در امور اجتماعی و فردی را به خوبی نشان می دهد . چنین کاری در کارهای زراعت نیز رایج بود و گارا کردن را شاید برخی از شما به یاد داشته باشید که چگونه وقتی در زمینه ای خاص ، کار کسی عقب می افتاد ، مردم روستا چگونه همگی با هم و یک دست به یاری او می شتافتند و نجاتش می دادند . مثلا مزرعه ای غلات او را یک روزه برایش می بریدند تا تنها نماند و یا در خرمن جاها به یاری او اوسه می کردند و خرمن می کشیدند . این کار و اقدام های ارزشمند برای همه ی افراد از فقیر تا غنی بود و همه ی مردم به کمک همه ی مردم می رفتند      . 

 





تاریخ : یکشنبه 95/10/26 | 5:21 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.