بارون اُومه و حال زمینَل همگی پاک خَشاوی
کُروَک قوره و آلو کُچیکل شُو تشاوی
زَنگم زده عَودو : تو کُجِی? ؟ غاچلِ بُردِن
اینا غریوِن? لهجه دارِن? مال شهرِ کُردِن !!!!
تا چیش میکُنه کار? زن و مرد پاک? دیارِن
از هَلپی و زیرَه? ، دالکی? دورِ بُنارِن
گفتا تو بیو تا بزنیم ما وُ کُناردُون
هرچی تو بخِی? غاچ? هسی هَفچوش وُ زِندُون
گفتُم : نبو کارِت مو تا ظهر میام دِیارِت
تک تک می زُنم و می شینُم سیَه دیوارِت
رفتیم صحرا ، بِختیم زمینِ سامُون ری سامُون
گـُشنه ی? هلاک ُو اوقات تَهل ُو جون نی تُو پامُون
دَمپای? زیرِ شِل هُی کمک وُ پامه گرُفته
سِی? موسَو بُکُو چند سری دَمپاشه تِکُنده ؟!
گفتُم : تو می فهمی جیق وُ پوقِت مونه کُشته
اِندلا تو بوینا چَک وُ پُوزِت چِقِه زِشته
خَندِس عباسی گُو چه می گُوو ای رِوَنِ گَند
کارد بی پی بُتِش ، تا سی باقیش هم یُو واوُو پند
با تشکر از جعفر جعفری
ای دل چو چکوک به زمین مسکن کن
هم رتبه ی خاک دایمن دامن کن
گنجشک مشو که لانه بر اوج زنی
اندیشه به جوجه گاه افتادن کن
در غیبت آن یار من و جان جهان
ای سرو سری میان بستان جهان
لیکن تو چوفانوس زبان کوته کن
در محضر خورشید فروزان جهان
گر خلق شدی به صورت خار ای دوست
بر پای کسی مزن تو زنهار ای دوست
درفصل شتا به خلق دنیا ز وفا
با آتش جان بکن تو ایثار ای دوست
برعزلت من مگیر صد خُرده رفیق
از خامشی ام مشو تو آزرده رفیق
من آن قلمم که کس به عمرم نخرید
چندی ست که جوهر دلم مرده رفیق
دلم میخاد فرار کنم روبه سوی بنار کنم
زایری در ملکوت امام رضا ( ع ) پری چرخان از پرهای ریز کبوتران حرم را ، پیش از آن که به زمین برسد ، گرفته ، برایم هدیه آورد . این شعر ، به آن پر و اولین شب غربتش تقدیم شده است :
ای بهارِ پر از عطر و بویِ خدایی
ای گُلِ آشنایی
هدیه ی عشق
رُسته در باغِ بالِ کبوتر
نازنین پر !
بویِ اشک و حرم می دهی
بویِ انسان
بویِ خاکِ غریبِ خراسان
***
یاد بادا
چشم بر آسمان باز کردی
گِردِ مجموعه ی عشق ، پرواز کردی
بعد ، آرام آرام
برفرازِ حرم پا نهادی
با لبِ نرمِ خود مهبطِ نور را بوسه دادی .
روزها رفت و رفتی و رُفتی
گنبدِ دل ربایِ رضا را
نقش هایِ خدا را .
روزی امّا
ناگه از جمعِ پرها گسستی
برزمین بوسه دادی ، نشستی
قاصدِ نور گشتی به سویِ دلِ تنگ و تارم
تا بخوانی به باغِ بهارم
آمدی تا پیامِ خدا را
در کویرِ وجودم بباری
آمدی جانِ تب دارِ ما را بسوزی
عشق را برفروزی
***
ای همه نور !
ای سلام و دعا خفته در تار و پودت
گوشِ جانت صدای ملایک شنیده
قطره هایِ زلالِ کلامِ رضا را چشیده
گاهی از دستِ عاشق
- زایرِ کویِ جان –
دانه چیده
گاه
بال در بال
با سرودِ صفیری دل انگیز
کوله بارِ سلام و دعا را
از بقیعِ زمین تا به اوجِ ملایک کشیده
اینک امّا
از بهشتِ خراسان گسسته
خسته از راه
آرمیده .
آه ای پر !
ای همه عطر و بویِ خدایی
با دلم آشنایی
دوستت دارم ای هدیه یِ آسمانی
قاصدِ بارگاهِ رضا یی
______________
محمد غلامی – دشتستان 1388
ای زلال ِزندگی باچشم ِزیبایت زلال
آرزوی عاشقان درقد وبالایت زلال
چشمه ی خورشید،باغ ِنسترن، رنگین کمان
هرسه درمهتابی ِبی نقص ِ سیمایت زلال
پای تاسرباغ ِگل، خوشبوترازباغ ِ بهشت
غنچه باران ِ بهارستان ِ لب هایت زلال
تک درختِ قامتت پرمیوه های رنگ رنگ
سیب وانگوروانارت مست وخرمایت زلال
قامت نازت بریمی، خنده ات ریس ِ شکر*
پنگِ کبکابِ توپرشهد وسراپایت زلال**
حیفم آید تا ببندم برقدت پروندِ دست***
بس که گلبرگِ توشیرین است واعضایت زلال
برازجان- 1390/04/03
______________________
*- بریمی = نخلی باثمربسیارشیرین/شکر= نخلی باثمرشیرین/ریس=یک رشته ازخوشه ی میوه ی درخت خرما
**- پنگ= خوشه درخت خرما/کبکاب= نخلی بسیارمعروف باخرمای مرغوب
***پروند- طنابی کلفت ومحکم که باغبان به صورت حلقوی ، دورنخل ودورکمرخودمی بنددوبه وسیله ی آن ازنخل بالامی رود.
دوست عزیز آقای حاج احمد روزبه چند دوبیتی از فایز برایمان ارسال کرده اند که به نحوی با آخرین مطلب آشنایی با بنار ارتباط دارد . به همین دلیل آن ها را در صفحه ی اصلی به شما تقدیم می کنیم :
به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز ؟
زند پهلو به ماه چارده را
نسیم روح پرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است ، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب
هنوزم بوی زلفش بر مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
چسان فایز شود از ناله خاموش
مگر آندم که در خاکش مقام است
باران ، رحمت و نوید بهاران . هوای بنار بارانی شد تا این شعرها از شاعر این دیار ، به دستمان برسد :
*********************
صدایِ صاعقه یاد آورِ ایامِ دیرین شد
دلم مشتاقِ نان بر آتشِ خوش رنگِ سرگین شد
خیالِ « نون کادی » در کنارِ چاله ، هوشم برد
تمامِ بند بندِ من ، بنارِ آب شیرین شد
*******************
از صوتِ ناودان دلِ من بی قرار شد
روحم به بالِ خاطره هایش سوار شد
شد روزگارِ کودکی ام از سخای ابر
بارانِ نو بهار صفای بنار شد
تقدیم به بناری های واتس آپ و خوش ذوق
بناری باشید و بناری بمانید
__________________
« بنار » ای سرزمین آباد من
ای بنایت همیشه آباد
چقدر دلم بهانه ی خانه های خشتی و کوچه های گلی و تنگ و تاریکت می گیره
ای سرزمین آباد من
کجاست کوچه های گلی و تلنگونت
که بر قله ی رفیعش دور دستا را نظاره کنم
ای سرزمین آباد من
کجاست « گرو شوه »
« چاهِ خَشَم »
« کـُنارِ شیخ »
« باغچه ی میش مَجوَر »
« بنار» ای سرزمین آباد من
کو بچه هایت
کو « چو جِز »
« کوکو » و « دزد بازی »
« بنار » ای سرزمین آبا و اجدادی ام
آباد باش
و آباد بمان
تا ما وارثان سرزمین خودمان باشیم
__________________
برگرفته از بناری های واتساپ
از داغِ همان زلفِ مجعد امشب
تنها شده ام به شهر بی حد امشب
همرازِ دلم تمامِ شب ها غم بود
غم هم پی دیدار نیامد امشب
مو گیر که بر موی زرت گیر نمود
زاین گیر ، مرا غمین و دلگیر نمود
آسان به سرِ زلفِ درازت ره یافت
غافل که همین موی ، مرا پیر نمود
از اهلِ جهان شدم به غایت خسته
مهرِ تو فقط به جان من بنشسته
ره نیست کسی را به دلم تا هستم
آیینه ی دل به قاب عشقت بسته
گفتم چه خوش است من غباری باشم
تا فرشِ قدم های نگاری باشم
گفتا نرسد لبت به لب هاش چه سود
گفتم که به پاش جان نثاری باشم
شیطان که به روزگار شد آلوده
سجده به وجودِ آدمی ننموده
گر روزِ ازل نگار من را می دید
می کرد جبین ز سجده اش فرسوده