حوادث 12
سیل قسمت دوازدهم
خاطرات : محمد غلامی قسمت دوم
تا حالا سابقه نداشت که آب رودخانه این کوچه ها را فتح کند . چاره ای نبود . تنها راه ممکن به دریا زدن بود . به آب گل آلود خشمگینی که کف و آشغال زیادی نیز با خود می برد و به طرز وحشتناکی ما را به کام خود می کشید . نمی توانستیم برگردیم . خود را به جلوی حسینیه ی اعظم و از آنجا به منزل حاج مصطفی زمانی رساندم . آب « گرو شووه » و کوچه و رودخانه یکی شده بود . رود ، از سیل بند هم به روستا سرازیر شده بود . وضعیت بسیار بحرانی و خطرناکی پیش آمده بود . به جز چند خانه ی معدود ، تمامی بنار در کام سیل و سیاهی و عربده ی رودخانه تسلیم شده بود . اندک افرادی که خانه هایشان را رها نکرده بودند ، ناچار به پشت بام ها پناه برده بودند . خانه ها و دیوار های خشتی یکی پس از دیگری فرو می ریختند . آب همچنان از شیب بالا می آمد و تا منزل حاج مصطفی زمانی هم فاصله ی چندانی نداشت و اگر به آنجا می رسید ، کار همه تمام بود . بیش از همه ی مردم ، من می ترسیدم . لرزشی سراپایم را گرفته بود . اضطراب از آن بود که درست یک هفته قبل خواب دیدم تمام زمین های بنار و روستا را آب فرا گرفته و من روی جاده ی بنار – صفی آباد هستم . از تیرهای برق فشار قوی سمت غرب بنار ، مثل این بود که پلاستیکی از بالا تا زمین و به پهنای چند متر قرار داده باشند آب به پایین می آید . در کنار بنار نیز بلندگویی نصب شده بود و گویا مراسمی بود . من از مدرسه تا روستا را زیر آب می رفتم . جلوی منزل حاج مصطفی زمانی که رسیدم ، متوجه شدم که عده ای از مردم درحالی که بیل در دست دارند ، ضلع جنوبی گرو شوه از کـّنار شیخ مهدی تا باغچه ی مشهدی زمان زمانی را بند می زنند تا آب وارد « گرو » نشود . از بین آن افراد ، حاج مصطفی زمانی و آخوند ایراهیم زمانی هم بودند . و امشب که به منزل حاج مصطفی زمانی رسیدم ، پیش از همه چشمم به حاج مصطفی زمانی و آخوند ابراهیم زمانی افتاد و به یاد خوابم افتادم و وحشت کردم . شاید مردم خطر را احساس می کردند ولی من شک نداشتم که حادثه ی تلخی در راه است و با لباس های خیس و روحی آشفته می لرزیدم .... ادامه دارد
حوادث 11
سیل قسمت یازدهم
خاطرات : محمد غلامی قسمت اول
چهارشنبه ، نوزدهم دی ماه 80 برای من نقطه ی عطفی بود چرا که بسیاری از دوستان در رشته های گوناگون فنی ، هنری و ورزشی ، درخانه ام گرد آمده بودند تا طرحی بزرگ برای دشتستان پی ریزی کنند . عصر هنگام بود که رسیدند : عبدالرسول استاد زاده ، حاج ماشاالله پاکزاد ، رسول ثنایی ، علیرضا جهدکار ، شهرام سلیمی فرد ، اکبر عباس زاده ، اسفندیار فتحی ، شهرام قلی زاده ، اسماعیل کمالی ، عبدالله کوهکن ، نجف قلی محمودی ، علیرضا مرادی ، رضا یاری منفرد و قرار شد که هرکدام گوشه ای از کارهای مربوط به دشتستان را عهده دار شویم . پس از این که حرف هایمان را زدیم و به نتایج دلخواه اولیه رسیدیم ، به روی سیل بند رفتیم . آقای جهد کار هم فیلمبرداری می کرد و ما نمی دانستیم چه خطری در کمین بنار است و این آخرین فیلمبرداری از بافت قدیمی روستاست که ابرها آمدند و آمدند و باران و روز پنج شنبه سرتاسر باران بود و در تمام طول روز ، خورشید یک لحظه روستا را ندید و هیچ کس تصور فردا را نمی کرد .
جمعه 21 دی ماه نیز باران بی وقفه بود . مردم روی سیل بند آمده بودند و طغیان آب رودخانه که خشمگین خود را به سیل بند می زد ، می دیدند . آب باران از برخی حیاط های روستا بیرون نمی رفت و کوچه و خانه ها یکسان شده بود . رودخانه که از عصر بالا آمده بود ، همچنان بالا و بالاتر می آمد تا این که ساعت 7 شب ، از دوسمت شرق و غرب روستا هم زمان از پشت موانع سرک کشید و وارد روستا شد تا خانه ها را محاصره کند که محمد رضا باقری نزدم آمد و گفت فرار کن و ما در اضطرابی عجیب گرفتار ماندیم .
به مخابرات رفتم تا زنگ بزنم اما ارتباط قطع بود . مردم همدیگر را خبر می کردند و به سوی منزل حاج مصطفی زمانی که در نقطه ی بلندی واقع شده بود فرار می کردند . چاره ای نبود . غزاله را بغل کردم . غزل هم در بغل مادرش و دست بچه هایم فروغ ، سارا و نیما را نیز گرفته بودیم و می رفتیم . از زمین وسط روستا و میدان مقابل منزل حاج عبدالله رضایی ، آب تا کمربند می رسید . مشکل ما حرکت کردن بچه ها بود . با هزار زحمت خود را به دیوار حیاط اسماعیل باقری رساندیم . همه جا زیر آب بود اما وقتی به کوچه ی جنوبی منزل اسد کهنسال رسیدیم ، وحشت کردیم . آب رودخانه از سمت حسینیه ی اعظم می غرّید و در کوچه ی کنار دیوار اسد کهنسال می پیچید و به سمت غرب روستا می رفت ..... ادامه دارد
حوادث 10
سیل قسمت دهم
خاطرات : محب بی باک
پس از سیل ، آقای قاسم شجاعی عکسی از سیل را برای بنارانه فرستاد . آقای محب بی باک در رابطه با عکس و سیل ، مطلب کوتاهی نوشت که برای تجدید خاطرات ، مجددا آن را می خوانیم :
به نام خدا /قاسم جان سلام . دستت درد نکنه گل کاشتی. اگر اشتباه نکنم عکس منزل خودتون و کوچه روبه سیل بند می باشد. اون بچه هم احتمالا بچه محمد عباسی است. اما به هرحال
یادش به خیر چه روزی بود. روز قبلش یعنی پنجشنبه عصر داشتی فیلمبرداری می کردی. غلامرضا شجاعی هم به همراه عده زیادی از مردم پشت سیل بند بود. امان ابراهیمی گفت : خالو او (آب)بردمون باید بریم.غلامرضا گفت: « یو نه اویه که بخوا خالوته تکون بده . » چند ساعتی نگذشته بود که دیدیم خالو با گاوهایش راه زیارت را درپیش گرفته است. سخت بود ولی برایم همیشه یاد آن روزها دلنشینه. چادر کنار خونه باپیم. مجلس نشینی های همه شبه ی اسکندر و شوخی های شیرین . هرچه از عمر گذشت یادش به نیکی می کنند-چهره امروز در آیینه فردا خوش است .
حوادث 9
سیل قسمت نهم
خاطرات : اسفندیار فتحی - قسمت سوم
جزبه زیرآب رفتن راهی برایم نمانده بود. ازطرفی پاهایم به زمین نمی رسیدواگرشنامی کردم، باسرعتی که آب داشت، منحرف می شدم وبایدبه عمق می رفتم. شایدچندثانیه ای بیش، زیرآبی نرفتم ولی مثل سالی برمن گذشت چراکه صدای فریادمردم راشنیدم. بماندکه چه فکرهایی به سرم زدوچگونه به یادسال 65 درروستای هفت جوش افتادم ولی ازآب که سربرآوردم، دیدم که ناراحتی مردم به خاطرمن بوده وبسیارخوشحال شدم وباشادی دست تکان دادم وراه راادامه دادم. آب چون دشتی سیاه وبی نهایت درجلوی ماخودرافرش کرده بودودیگریافتن راه بسیارسخت بودکه آقای غلامی هم ازماشین پیاده شدندوطرف دیگرجاده رانشان دادندوماشین بین ماوپشت سر ِ مامی آمد.وقتی به آسفالت رسیدیم، من وآقای غلامی همدیگررادرآغوش کشیدیم وگریه...مردم می آمدندوتشکرمی کردندومن شرمنده ی این همه محبت آنها...ماشین به زیارت رفت. ازلباس های من هم خبری نبود. سردی هوااستخوان سوزبود.دوماشین دیگرآمدندکه به روستاواردشوند. این بارحیدرنعمتی هم بامن بودولی هردوماشین نتوانستند . ازراه منحرف شده نتوانستند ادامه دهند.
ساعت 2 شب بودکه قایقی رسید. اول گفتندسوخت ندارد. بعدکه سوخت پیداشد، پروانه ی قلیق خراب شده بودودیگردرست هم نشدوکاش نمی آمد.دیگرازماکاری ساخته نبود. بایدبه زیارت برمی گشتیم ولی هیچ ماشینی نبودومن مجبورشدم لخت، سواربریک موتورسیکلت به زیا رت برگردم( راننده ی موتورسیکلت کسی نبودجزمرحوم فخرالدین شریفی که خدایش بیامرزد. یادش به خیرآن شب به جانم رسید.) صبح زودبه طرف مدرسه ای رفتم که دیشب مردم بناررادرآن اسکان داده بودند. یکی اززیباترین صحنه هاراآن روزدیدم وآن این بودکه چندنفرازمردم زیارت به طرف مدرسه می رفتند که اگرکسی به کمک وجا نیازداشته باشد، به اوکمک کنند.(بارش باران بنا به گزارش هواشناسی 228میلی لیتربوده واین یعنی به اندازه ی کل بارش یک سال استان)
حوادث 8
سیل قسمت هشتم
خاطرات : اسفندیار فتحی - قسمت دوم
آب سرعت بسیارزیادی داشت ولی عمق آن چندان نبود. من ازسمت راست جاده حرکت می کردم(جاده ای شنی که بین نخلستان واردبنارمی شود)وپشت سرمن تراکتوربارانندگی امرالله نعمتی وبعدازآن «اسکانیا»بارانندگی مردی که اهل خوزستان بود(هرجا هست سلامت باشد)
دردومرحله سیم های خاردارکه ازنخلستان جداشده بود، راه راسدکرده بودندومجبورشدم برگشته، ازتراکتورانبردستی گرفته وآنهارابچینم. هنگام چیدن سیم خارداراحساس نرمی ای زیردستم کردم وچیزی نبودجز«مار».والبته سرماباعث شده بودکه توان حرکت کردن رانداشته باشد.سخت ترین قسمت راه ورودی روستابودکه هم عمیق تروهم سرعت آن زیادبودولی به سختی که بودواردروستاشدیم. اکثرمردم درخانه ی آقای حاج مصطفی زمانی که آب هنوزآن رانگرفته بودجمع شده بودند.سلام گرمی کردیم وآقای غلامی مرابه کنارآتشی بردکه باسوزاندن تایرلاستیکی درست کرده بودندومن خودم راگرم کردم.ماشین ازمردم فاصله داشت وآنهابایدچندحیاط رامی گذشتندولی الحمدلله درراهشان آب زیادی نبود. ماشین هنوزپرنشده بودکه گفتندبایدحرکت کندولی من اصرارکردم که تعدادبیشتری ازمردم بایددرماشین سوارشوندوآنهاموافقت کردند.هرچه توانستیم اززن ومرد، پیروجوان، کوچک وبزرگ سوارماشین کردیم...صحنه هایی دلخراش بود...آب همچنان بالامی آمدوهواسردوسردترمی شد.تراکتوربه داخل روستارفته بودوکسی خبری ازآن نداشت.ازطرفی مردم هم درسرمابودندوماشین منتظر. ازراننده خواستم که بازخودم جلومی افتم وشماآرام آرام سمت راست من بیایید.(برای برگشتن بایدسمت چپ جاده که آب می آمد، حرکت می کردم)راننده اول گفت که بایدتراکتورجلوی ماباشدولی وقتی خبری نشد، اوهم بامن همراه شدوحرکت کردیم...آب بسیاربالاآمده وسرعت آن نیزبیشترشده بود. این بارسخت ترین قسمت راه، اول راه بود( بعدهاآقای غلامی گفتنددرآن جانگرانی ام برایت به بی نهایت رسیده بود) جزبه زیرآب رفتن راهی برایم نمانده بود. ازطرفی پاهایم به زمین نمی رسیدواگرشنامی کردم، باسرعتی که آب داشت، منحرف می شدم وبایدبه عمق می رفتم. شایدچندثانیه ای بیش، زیرآبی نرفتم ولی مثل سالی برمن گذشت چراکه صدای فریادمردم راشنیدم. بماندکه چه فکرهایی به سرم زدوچگونه به یادسال 65 درروستای هفت جوش افتادم ولی ازآب که سربرآوردم، دیدم که ناراحتی مردم به خاطرمن بوده وبسیارخوشحال شدم وباشادی دست تکان دادم وراه راادامه دادم . / ادامه دارد
حوادث 7
سیل قسمت هفتم
خاطرات : اسفندیار فتحی - قسمت اول
تقدیم به همه ی اهالی باصفای روستای بنارآبشیرین وراننده ی شجاعی که آن شب مردم رابه سلامت ازآب بیرون آورد.
بیستم دی ماه 1380
ساعت هشت شب است وباران یک ریزمی بارد. آشپزخانه ودوخانه ی دیگرراتخلیه کرده ایم /ازآنها دست شسته ایم. آخرآنها کاملاًدرمحاصره ی آب هستند/هیچ اعتمادی به آنهانیست. چنین بارانی سابقه نداشته است ومن فکرمی کنم باران ازسال 65هم بیشترباریده است. حدود90درصدمردم زیارت بامشکل آب گرفتگی مواجه شده اند.یک لحظه به یاددیروز درمنزل آقای غلامی می افتم که بابچه های ارشادجلسه ای داشتیم. راستی آقای غلامی چه می کند؟ اگرخدای ناکرده سیل بندخراب شودوآب واردبنارآبشیرین شود؟سیل سال 65رابه یادمی آوردوآن زمان که 9سال داشتم...
هنوزبرق نیامده وچراغ موشی ای که درست کرده ام داردکـُپ کـُپ می کند. مادرم بی تاب است وگاهی هم گریه می کند. پدرم صبور، امامضطرب وکسی که بیش ازهمه شوخی می کندمن هستم که نهایت سعی ام رامی کنم شایدمادرآرام بگیرد.
ساعت 9شب است وهنوزبرق نیامده. برادرم ستارخبرداردکه بنارآبشیرین راآب فراگرفته وسروصدایی که می آیدازآنجاست. چندلحظه بعدسیدمحمدرضاموسوی پیکان بارراروشن کرده وبه طرف بناررفتیم. به روستاکه نمی شدنزدیک شدوروستاکاملاًدرآب محاصره شده بود. بباران ازبالابه پایین می باریدوسیل ازپایین به بالامی آمد. خبردادندکه راه برگشت راهم داردآب می گیردومادرمحاصره قرارگرفته ایم.خیلی هاسریع آنجاراترک کرده وبه زیارت برگشتند. فردی که تلفن همراه داشت بابخشداری، فرمانداری، استانداری وهلال احمرتماس می گرفت وباکلماتی رساازآنهاپذیرایی می کرد.برای کمک یک ماشین سنگین (اسکانیا)ویک تراکتورآمدولی مرز راه مشخص نبود وکسی رامی خواستندکه راه رانشان دهد...باخونسردی لباس هایم رادرآورده وبه آقای اکبرقادری دادم. به اوگفتم اگردیرشد، به خانه برووبه کسی هم چیزی نگو. / ادامه دارد
حوادث 6
سیل قسمت ششم
محمد حسین علی پور یکی از شاعران دشتستانی ، در همان زمان ، شعری سرودو گوشه هایی از وضعیت سیل و مردم را منعکس کرد. با هم آن شعر را می خوانیم :
به نام ایزد حیّ توانا
پدیدآرنده ی نـُه طاق مینا
نویسم در«برازجان» من مقالی
بیان سازم دراینجا شرح حالی
که چون طوفان وسیل آمد دراینجا
خروشان سیل همچون موج دریا
بلوک «تنگ زرد» زین سیل وباران
خسارت دیده اند جانا فراوان
فکی طهماسبی بانسل حاتم
همه بی خانمان گشتند با هم
زکردی و زباباخان وحیدر
تمامی خانه شان تاراج یکسر
دوخانه در«کلمه» برده سیلاب
یکی از نادرو دیگر زسهراب
ازاین ویرانی وخیل خسارت
که جبران شد به همکاری ملت
هلی کوپتر زنیروی هوایی
به سوی« تنگ زرد» گردید راهی
فراوان برده از هر نوع اجناس
که بنمایند از نو خانه احداث
ولیکن دزد قلدربود بسیار
کمین بنموده بود ازبهر این کار
همه اجناس را کردند سرقت
ولی سرّی و خیلی بامهارت
زبهر رند ها بود سوددرکار
اگرجمعی شدند ازغم گرفتار
خداوندا تویی دانا به هرراز
بکن تو مشت رندان را خودت باز
به« تنگ فاریاب» از باغ و بستان
خسارت های مالی بد فراوان
سپاس ایزد که خود هستید سرحال
چو جان باشد مهم نبود غم مال
ولیکن شوروغوغا« دشتسون» بود
چو یک دریاچه سیلابی روون بود
زبس آن سیل بوده با شرارت
ز«انگالی» گرفته تا« زیارت»
قیامت بر سر پل «کلل» بود
که یک متری به زیرآب و گل بود
زتخریب« صفی آباد» و«هفت جوش»
نشاید کرد آنها را فراموش
اگر بینی که چشمی اشکبار است
اول« انگالی» و آخر« بنار» است
بیامد در«گناوه »گرد بادی
که چندین تیر برق درجا فتادی
که چندین خانه را هم کرد تخریب
فکند آن باد مردم را به تعذیب
عشایر را زهر گوشه مکان بود
زاموال وزجان اندر زیان بود
ز«دشتی» گر نویسم شرح حالی
خسارت بوده از جانی و مالی
بگفتند «رود مُند» کرده است طغیان
نموده چند ده را جمله ویران
تمام ساکنین را کرده در زیر
همه برده به خود از کودک وپیر
یکی راننده اندر آن مکان بود
که درفکر نجات مردمان بود
نهاده چند تن درطاق ماشین
که شاید جان برند زین سیل سنگین
ولی افسوس از جور زمانه
بلا نازل شود نا آگهانه
زمین و دشت وصحرا بود پر آب
که ماشین چپ شده گردید غرقاب
تمام ساکنینش جان سپردند
ندیده خشکی و درآب مردند
چنین سیلی کسی خود ناورد یاد
فراوان خانه را دادست بر باد
زهرجانب خرابی ها زیاد است
عجب ماتم دراین خانه فتاداست
ز«شیراز»و«صفاهان» وز«کرمان»
فزون از شهرما بوده است باران
زبس که مکر گردیده است افزون
غضب نازل کند خلاق بی چون
چو بیند ظاهر ظاهرنما را
به باطن این همه رنگ وریا را
دهد فرمان به باد وابرو باران
که آید اینچنین سیلی خروشان
اگر این سیل برما هست رحمت
ولی افتاده ایم خیلی به زحمت
چنان از رحمتش اندر فشاریم
تحمل ما ازاین رحمت نداریم
ولیکن لطف حق باشد فراوان
رسد دوران غم آخر به پایان
به پشت شام غم آید یکی روز
بهار آید بهاری بس دل افروز
گهی باران وگه سیل فراوان
که بنماید هزاران خانه ویران
گهی« دشتی» و« دشتستان» و بندر
بود قحط و نیاید قطره باران
گهی شهد وگهی شکـّر به کام است
گهی هم زندگی برما حرام است
بلی جمله اسیر باد و خاکیم
اگر فرمان دهد یزدان، هلاکیم
به بیهوده اسیر حرص و آزیم
به میدان ریا ما یکه تازیم
نمی دانیم حسابی هست درکار
تو به دانی خدای فرد و دادار
دوازده برج نه، سال شصت و پنج
که سیل افزود برما غصه و رنج
علیپور خود زوضع هم جواران
بریزد اشک همچون سیل باران
محمدحسین علیپور- انارستان دشتستان-آذر 1365
حوادث 5
سیل قسمت پنجم
برق روستا قطع شده بود . براثر ورود آب رودخانه در روستا ، بسیاری از خانه ها ویران شده بودند . روستا چهره ی غمگینی داشت . نیروهای امدادی به موقع رسیده بودند . روی آب نما ریسمانی بود که دو سر آن را تعدادی محکم گرفته بودند تا مردم بتوانند از جریان سریع آب عبور کنند . زنان و دختران و کودکان به این طریق از آب گذشتند . حدود ساعت 2 بامداد بود که بنار به طور کامل تخلیه شد . برای نجات مردم روستاهای صفی آباد ، هفت جوش ، حیدری ، زردکی و .... سه فروند هلیکوپتر پرواز می کردند و از منور استفاده می نمودند . صفی آباد به صورت پایگاه هوایی در آمده بود . در مسیر رودخانه نیز چند فروند قایق موتوری و چند غوّاص فعّال بودند . برای نجات مردم ، سپاه پاسداران ، کمیته ، هلال احمر ، جهاد سازندگی و سایر ارگان های دولتی بسیج شده بودند . فاصله ی بین بنار تا صفی آباد ، آب از روی جاده ی ارتباطی می گذشت و به سمت هفت جوش می رفت . به همین دلیل ، عبور از روی جاده امکان پذیر نبود . روز پنج شنبه 13/09/65 درست چهار روز پس از وقوع سیل ، وضعیت چنین بود :
در سطح روستا ، گل و لای زیادی جمع شده بود . بسیاری از خانه ها صد در صد ویران و بر روی اسباب و اثاثیه ها ، آوار شده بود. . من حدس می زنم که سه چهارم خانه ها ویران شده یا آسیب جدی دیده اند . آب که از سمت شرق روستا وارد و از سمت غرب بیرون می رفت ، روستا را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم کرده بود . کمتر خانه ای در مسیر آب ، از آسیب در امان مانده بود . پس از این سیل ، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی با پرداخت وام ، باعث شد تا مردم به ساخت خانه های جدید اقدام کنند و همین مساله باعث شد که بافت مسکن در بنار و تا حدودی در صفی آباد تغییر کند . جهاد سازندگی نیز پس از این سیل بود که ساخت سیل بند را آغاز کرد و از شمال شرق تا شمال غرب را سیل بند ساخت تا حایلی بین روستا و رودخانه باشد و خطر کمتری بنار را تهدید کند . تعدادی چادر نیز به سیل زدگان داده شد که قریب یک ماه مردم در آنان زندگی کردند .
حوادث 4
سیل قسمت چهارم
درآذر ماه سال 1365 بنار آب شیرین درگیر سیلی شد که تا چند ماه بعد ، بافت معماری روستا را تغییر داد . از روز شنبه نهم آذرماه بر اثر بارش زیاد باران ، آب رودخانه بالا آمد و با آب های باران در زمین سیراب به هم پیوست و سیل جاری شد .آب رودخانه در نیمه شب از سمت شرق آنقدر بالا آمد که روی زمین هم سطح روستا جاری و بدینسان به روستا وارد شد . رودخانه از سمت شرق وارد روستا شد و از همان جا به سمت غرب پیش روی کرد و از روی آب نما گذشت و با آب های جاری شده ی سیل ، به سوی غرب راهی شدند . شب روستاهای بنار آب شیرین و صفی آباد به طور کامل در محاصره ی سیل بود . روستای زیارت به علت واقع شدن در چهار کیلومتری بالا دست جایی که رودخانه بالا آمده بود وقرار گرفتن در سطحی بالاتر، از خطر دور بود و روستای کلل نیز به دلیل داشتن زمینی مرتفع تر ، از سطح زمین بنار ، با وجودی که آب در چند متری آن غرّش می کرد ، خطری آن را تهدید نمی کرد . مردم بنار در آن شب همگی خانه ها را رها کرده و روستا را تخلیه کردند . آنان یا به وسیله ی تراکتور ، از آب نما گذشتند و یا با گرفتن دست یکدیگر ، حلقه های انسانی تشکیل دادند و هم خود از آب گذشتند و هم دیگران را عبور دادند . آن سوی آب نما ، ماشین ها آماده بودند تا مردم را به روستای زیارت برسانند . مردم زیارت ، آن شب ، بناری ها را با جان و دل پذیرفتند و هر کسی ، تعدادی از سیل زدگان را به خانه ی خود بردند . باران یکریز می بارید . ظهر روز بعد از رادیو سراسری اخبار ساعت 14 اعلام شد که روستای بنار آب شیرین ، احشام حسن ، هفت جوش و زردکی در محاصره ی سیل هستند .
حوادث 3
سیل قسمت سوم
سیل ها در بسیاری از اوقات ویرانگر هستند و ضررهای جبران ناپذیر جانی و مالی وارد می کنند . تاریخ نگاران گهگاه به موارد اینچنینی اشاره داشته اند و یا می توان رد پای سیل های ویرانگر را در آثار نویسندگان و شاعران یافت . محمد عبدی دشتی متخلص به محزون متولد 1280 و درگذشته به سال 1367 خورشیدی در صفحه ی 351 دیوانش که به همت نوه اش مهندس حسن عبدی چاپ شده ، این شعر را در باره ی طغیان رودخانه ی مُند ( آذر 1342 ) نوشته است :
برآمد ابری از دریای رحمت
فرو شست از رخ ما گرد نکبت
که رود مُند از خانه برون رفت
چو مستان کف به لب هر سو روان رفت
به هر سو سیل ها سیال گشتند
برفته جمله از دریا گذشتند
چنین بارانی اندر چهل و دو بود
به روز دوازده از برج نه بود
برای مردمان آورد بی حد
فراوان هیزم از کهسار سرحد
ببرد از حد فزون اشجار باغون
شتر از بیست نفر هم برد افزون
نباشد هیچ کس را استطاعت
که گیرد کاه و تخم جز با قناعت
چو کاه هر کیلویی در چار ریال است
خریدش هر که را امری محال است ...
دو سید برد از اهل مسیله
بگشتند غرقه در آن بی وسیله
ندای ارجعی از حق شنیدند
دل از دنیا و مافیها بریدند
برفتند نزد اجداد گرامی
بـُدند فرعی ز اصل نیک نامی .