رودخانه
در شماره های 1 تا 11 آشنایی با بنار آب شیرین ، کلیاتی از طبیعت بنار مطرح شد و در شماره ی 226 نیز به طور ویژه به رودخانه در بنار پرداختیم . در این شماره نیز به رودخانه می پردازیم . علت گسست مطالب ، انبوه یاد داشت هایی است که به موقع با برخی از آنان برخورد نمی کنم و یا به علت شرایط کاری ، دست رسی به موقع به همه ی یاد داشت هایم ندارم . امید می رود به یاری خداوند بزرگ ، در آینده ، چکیده ی این مطالب ، پس از ویرایش و تنظیم ، به صورت کتابی به فرزندان بنار تقدیم شود .
نقل است که در گذشته های دور ، رودخانه از دهقاید به سمت مغرب می آمد و در زمین های شمال شاه درویشان می گذشت و در بین روستاهای زیارت و کُلُل? ، اما نزدیکتر به زیارت ، به سمت بنار می آمد و از نزدیک های باغ کل غلوم می گذشت و جنوب بنار جریان می یافت آنگاه به طرف احشام حسن ( خَشَم کل سن ) می رفت و از زمین های انگالی عبور کرده و راه خلیج فارس را در پیش می گرفت . بسیاری از مردم وجود فسیل های حلزون ( گوش گُلی ) های فراوان در این ناحیه را دلیل بر گذر آب در آنجا می دانستند . « شووه ی سی حمّادی » شاید سید حمادی ، شاید سید احمدی یا ... جای رودخانه بوده و به مرور زمان ، آب رود ، تغییر مسیر داده است . این مورد ، امر عجیبی نیست چرا که در زمان نگارنده نیز ، رودخانه چندین بار تغییر مسیر و وضعیت داده است . ودخانه یک زمان از جاروی زیارت تا چمِ کلل ( باغ علی محمد عوضی ) می آمد و در سمت شرق بنار به فاصله ی چند متری بنار از شمال تا مغرب بنار جاری بود که امروزه در برخی جاها کمتر از یک کیلومتر و در مواردی چندین کیلومتر تغییر مسیر داده است . واژه ی « جا رو » هم گواه بزرگی از جاری بودن آب رود در این ناحیه است . محب بی باک فرزند عوض برایم تعریف کرد : هنگامی که کل غلوم نخل ها را احیا می کرد ، از او پرسیدم که چرا بین نخل ها را باز گذاشته ای ؟ او نیز پاسخ داد : کا محب ! من نخل های « رووَل» ( نام زمینی است) را دیده ام که مَشت ( انبوه ) بود و عمری هم نکرد . آب نخل های روول هم از دهقاید می آمد . در مسیر آب رودخانه ، آسیابی نیز ساخته بودند که با آب کار می کرد . ساخت آسیاب آبی در ایران باستان نیز رواج داشته و چند مورد را تا کنون به چشم دیده ام که بازمانده ی روزگار ساسانیان است . « دره ی آسیو » که در سمت شمال زیارت قرار دارد گواه وجود جریان آب رودخانه در این مسیر است . شاید بنار که در اول بار در سمت جنوب بنار کنونی و نزدیکی های باغچه ی عباس فرزند ملاعلی واقع شده بود ، نیز به علت وجود رودخانه در آن ناحیه بوده است .
کشاورزی ( ادامه )
پیش از این در شماره های 46 تا 79 و سپس شماره های 85 و 86 آشنایی با بنار آب شیرین ، به طور مفصل در باره ی کشاورزی سخن گفتیم . این شماره نیز ادامه ی منطقی شماره های یاد شده است .
برای شخم زدن زمین های کشاورزی ، از خیش های چوبی استفاده می شد . سابقه ی استفاده از خیش ، به هزاران سال پیش برمی گردد . در کتاب وندیداد ، رویه ی 13 آمده است :
« من که اهورا مزدا هستم برای جمشید یک خیش زرین .... بردم » .داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی . فریدون جنیدی . صفحه ی 295
حال با توجه به این که محققان ، روزگار جمشید پادشاه ایرانی را از 20 هزار تا 10 هزار سال پیش می دانند ( رجوع شود به همان . صفحه ی 403 ) به قدمت کشاورزی می توان پی برد .
در بنار ، خیش ها را الاغ یا قاطر می بستند و زمین را با آن شیار می زدند . برای این منظور معمولا صبح خیلی زود ، دست به کار می شدند . بدون استثنا با پای برهنه از خانه بیرون می رفتند . پوست پاهایشان به دلیل پیاده روی های مکرر ، کلفت شده بود و کمتر خار یا زمین سنگلاخی به آن آسیبی می رساند . پدرم تعریف می کرد : سحرگاهی برای شخم زدن حرکت کردم . هنوز اذان صبح را نگفته بودند . وقتی در زمین مشغول کار شدم ، متوجه شدم که کار به خوبی پیش نمی رود و زمین به راحتی شکافته نمی شود . وقتی که هوا روشن شد ، متوجه شدم که عَسَل? ( صفحه ای فلزی که به خیش وصل می شد و در زمین فرو می رفت و کار شخم زدن صورت می گرفت ) در خیش نیست و در بین راه افتاده است .
بهار در بنار
( این قسمت ادامه ی منطقی قسمت های 15 و 16 است .)
توضیح : در دشتستان از چهار فصل خبری نیست . به عبارتی دیگر ، از چهار فصل ، به گونه ای که در مناطق سردسیر کشورمان شناخته می شود ، خبری نیست . فصل بهار در دشتستان از بهمن ماه آغاز می شود و تا نیمه های فروردین ادامه می یابد . در اواخر فروردین ماه ، معمولا علف سبز با طراوتی در دشت های بنار یافت نمی شودو تابستان همراه با اردیبهشت ، به بنار پا می گذارد و تا پایان شهریور دوام می یابد . بنارانه
بهار در این روستا خیلی قشنگ است . زمین سر سبز می شود . مثل این که به هنگام بهار ، زمین لباس سبز می پوشد و دامن سبزش را در تمام روز پهن می کند و آسمان چادر آبی بر سر می گذارد و تمام مردم روستا را نظاره گر است . زن و دختر های جوان در این فصل به صحرا رفته ، تا پاسی از روز را در آنجا به سر می برند و برای احشام خود ، علف های تازه می آورند . عده ای با گونی هایی که به هم دوخته شده که به آن چوقه گفته می شود ، علف را به پشت کول گذاشته و زنجیر وار حاشیه ی راه را گرفته به منزل می آیند و عده ای دیگر به وسیله ی خر و گاری علف می آورند . گاهی می شود که برای پیدا کردن علف خوب و مرغوب ، که بشود آن را تا سال دیگر انبار کرد ، به راه های خیلی دور می روند و این کار از صبح تا نزدیک مغرب به طول می انجامد .
به هنگام صبحگاهان وقتی در صحرا گردش می کنی ، تنها صدایی که به گوش می رسد ، صدای خوش و دلنشین آواز پرندگان است . آنان آنچنان فضای ازطراف را پر از جیک جیک می کنند که هیچ صدایی دیگر به گوش نمی رسد . بنار . 1374
پراکنده ها 23
مهمان
مهمان عزیز خداست . مهمان باعث خیر و برکت خانه است . مهمان روزی خود را با خودش می آورد . مهمان را گرامی بدار حتی اگر کافر باشد ( اکرم الضیف ولو کان کافرا – پیامبر اکرم (ص) ) .
این ها بخش های کوتاهی از اندیشه ها و باورهای مردم ما در باره ی مهمان است . مردمی که اگر آه در بساط هم نداشته باشند ، قرض می کنند تا به شایستگی از مهمان پذیرایی کنند . این روزها مهمانی رفتن و مهمان گرفتن داغ تر از همیشه است . بخشی از اندیشه ی نیاکانمان در باره ی مهمان را نقل می کنم :
بدو میزبان گفت کایدر سه روز
بباشی شود خانه گیتی فروز
که دانا زد این داستان از نخست
که هر کس که آزرم مهمان نجست
نباشد خرد هیچ نزدیک اوی
نیاز آورد جان تاریک اوی
شاهنامه فردوسی جلد پنجم صفحه ی 235
در فرهنگ ایران باستان رسمی بود که تا چند سال پیش نیز ادامه داشت و آن رسم ، شستن دست مهمان بود :
کنیزک ببرد آب دستان و طشت
ز دیدار مهمان همی خیره گشت
شاهنامه فردوسی جلد پنجم صفحه ی 318
چو نان خورده شد مرد مهمان پرست
بیامد گرفت آبدستان به دست
شاهنامه فردوسی جلد هفتم صفحه ی 47
در حضور مهمان باید با تمام افراد خانواده حتی کودکی که به اشتباه ، کاری ناپسند انجام می دهد نیز مودبانه رفتار کرد :
چو مهمان به خوان تو آید ز دور
تو دشنام سازی به هنگام سور
تو مهمان خود را به دار افکنی
از اینسان تو بنیاد کار افکنی
نه آیین شاهان بود زین نشان
نه آن سواران گردنکشان
نه تازی چنین کرد و نه پارسی
اگر بشمری سال صد بار سی
ازین ننگ دارد خردمند مرد
تو گرد در ناسپاسی مگرد
چو مهمانت آواز فرخ دهد
برین گونه بر دیو پاسخ دهد
بترسم که روز بد آیدت پیش
که سرگشته رانی همی رای خویش
شاهنامه فردوسی جلد هفتم صفحه ی 12 و 13
پراکنده ها 22
نفرین کردن
نفرین سابقه ای طولانی در فرهنگ ایرانی و اسلامی دارد . همه ی ما جریان مباهله در صدر اسلام را شنیده ایم . در زندگی روزمرّه نیز ، نفرین بیشتر از زبان مادران جاری می شود . بسیاری از نفرین ها ، از ته دل نیست و طبق عادت است . نمونه ای از این گونه نفرین ها ، نفرین مادری به فرزندش است . گاهی کسی برای نابودی و شکست دیگری ، از ته دل و به تکرار نفرین می کند . مردم معتقدند که نفرین می گیرد و به واقعیت می پیوندد به همین دلیل ، از نفرین می ترسند . نفرین کردن از حالات شخصی ، به اجتماعی نیز تبدیل می شود . نمونه ی آن بسیاری از شعار های سیاسی است . برای نمونه وقتی که مردم ایران شعار مرگ بر صدام را می گفتند ، نفرینی بود که به صورت جمعی بیان می شد . در کتب گذشتگان ما ، نمونه هایی از نفرین کردن ثبت است . به عنوان مثال :
پس از شهادت سیاوش به دستور افراسیاب ، فرنگیس مادر سیاوش که خود دختر افراسیاب ، پادشاه توران بود ، گیسوی بلندش را :
برید و به گیسو میان را ببست
به ناخن گل ارغوان را بخست
به آواز برجان افراسیاب
همی کرد نفرین همی ریخت آب
شاهنامه فردوسی جلد دوم صفحه ی 206
و هنگامی که قاصدی از طرف افراسیاب نزد خسرو ، فرزند سیاوش می آید ، خسرو می گوید :
پدر کشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان
همان مادرم را ز پرده به راه
کشیدی و گشتی چنین کینه خواه
مرا نوز نازاده از مادرم
همی آتش افروختی بر سرم
هر آنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بدخواه تو
شاهنامه فردوسی جلد چهارم صفحه ی 56
یکی از نمونه های نفرین در بنار این است که می گفتند : « الهی نتاجش ورافتد » یعنی نسلش مقطوع شود که این مورد را نیز در شاهنامه می خوانیم :
مبیناد چشم کس این روزگار
زمین باد بی تخم اسفندیار
شاهنامه فردوسی جلد پنجم صفحه ی 9
پراکنده ها 21
بوسیدن چوب کلی قبل از ضربه زدن
بارها دیده ایم که در هنگام بازی « کلی » ، کسی که می خواهد چوب کلی را با « دار کلی » بزند و بفرستد ، قبل از ضربه زدن به چوب ، ابتدا آن را می بوسد . این امر در بازی « شَدّه » نیز رایج بود و بارها پیش می آمد که قبل از پرتاب توپ ( گوی ) ، ابتدا آن را می بوسیدند . شاید این امر در ابتدا خیلی ساده به نظر برسد ولی جالب اینجاست که این بخشی از فرهنگ بازی های محلی ایرانی است که ریشه در تاریخ باستان دارد . حکیم فردوسی ، در هزار سال پیش حکایت بوسیدن گوی به وسیله ی سیاوش ، شاهزاده ی ایرانی را نقل می کند . شاید در بدو امر ، این نکته به ذهن متبادر شود که چون گوی را به امر شهریار به سیاوش داده اند ، او نیز گوی را می بوسد . اگر چنین نیز باشد ، باز هم در باور ما نسبت به وجود چنین فرهنگی ، خللی ایجاد نمی کند بلکه ریشه و انگیزه ی این کار نمایان تر می گردد . نکته اینجاست که چقدر زیبا فرهنگ نیاکان ما از گذشته به امروز رسیده است
بفرمود پس شهریار بلند
که گویی به نزد سیاوش برند
سیاوش بدان گوی برداد بوس
بر آمد خروشیدن نای و کوس
شاهنامه جلد اول صفحه ی 159
پراکنده ها 20
بانگ زدن به جای بلند گو
از گذشته رسم بر این بود که هر وقت بزرگی می خواست مردم را از موضوعی با خبر کند ، فرد یا افرادی در کوچه ها می گردیدند و خبر را با صدای بلند بیان می کردند . رسم بانگ زدن و حرکت در کوچه ها ، در بنار آب شیرین زمانی اجرا می شد که کسی به دنبال چیزی شخصی باشد و معمولا برای گم شدن دام ها پیش می آمد . مثلا کسی در کوچه ها می رفت و بانگ می زد : « یه کهره ی نی تو فده کیه بگو یا الله »( یک کهره در حیاط هر کسی هست ، یا الله بگوید و خبر بدهد .» اما اگر خبر ، منفعت روستا را در پی داشت ، یک نفر در بلند ترین مکان روستا می ایستاد و بانگ می زد و خبر را می رساند . در بنار ، ابراهیم سلمانی ( میر بریم ) صدایی رسا داشت و این نقش را ایفا می کرد و بهترین مکان هم تلنگون (گلخن ) بزرگ میان روستا بود که درست جای حسینیه ی اعظم قرار داشت . در آثار قدیم ما ، بانگ زدن منعکس شده است :
همی گشت گویا منادیگری
خوش آواز بیدار دل مهتری
که ای زیر دستان شاه زمین
مخوانید کس را به داد آفرین
مجویید کین و مریزید خون
مباشید بر کار بد رهنمون
شاهنامه فردوسی جلد هفتم صفحه ی 96
پراکنده ها 19
نذر کردن
نذر کردن در فرهنگ ایرانی و اسلامی سابقه ی بلندی دارد . مردم معمولا وقتی آرزو یا خواسته ای دارند ، به خدا یا اهلبیت یا اولیا متوسل می شوند و هر کس در حد توان خود ، چیزی را مشخص می کند تا پس از رسیدن به آرزو و اهداف مورد نظر ، آن کار انجام شود . نذر ممکن است رفتن به زیارت اماکن متبرکه باشد . گاه همان زیارت رفتن ، مورد نظر است ولی گاهی زبان می زنند که در آنجا کاری انجام دهند مثلا طعامی به مردم داده یا چیزی به نیازمندی پرداخته شود . مردم بنار آب شیرین ، معمولا نذرهای زیارتی خود را برای « آقا محمد ترک »( آغی مومِ ترک ) در اراضی صفی آباد یا شیخ منصیر ( شیخ منصور خزاعی ) در روستای زیارت قرار می دادند و نذرهای غیر زیارتی را به سادات می دادند . مثلا مقداری پول و البته بیشتر جنس هایی مثل مرغ ، تخم مرغ و .... را نذر جدّ سید مکیه یا .... می کردند . این سادات در روستاهای بنار سلیمانی و زیارت بودند و در بنارآب شیرین ، از ساداتی که نذورات خود را به او بدهند ، کسی نبود . در فرهنگ ایرانی ، نذورات را به فقرا می دادند که این رسم در بنار بدون نذر انجام می شود . هر گاه درویشی و درمانده ای را می دیدند و می بینند ، به او کمک می کردند و کمک می کنند . به چند نمونه از این قبیل اقدامات در صد ها سال پیش توجه کنیم :
همه چیز دادند درویش را
بنفرین بکردند بد کیش را
شاهنامه فردوسی . جلد سوم . صفحه ی 80
درم داد و دینار درویش را
پراکنده و مردم خویش را
شاهنامه فردوسی . جلد سوم . صفحه ی81
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
دیوان حافظ . به کوشش بهاءالدین خرمشاهی . چاپ پنجم 1385 . صفحه ی 360
پراکنده ها 18
مَشک
مشک در زندگی روستاییان نقش مهمی داشته به گونه ای که به یقین می توان گفت هیچ خانه ای در بنار نبود که مَشکی در آن وجود نداشته باشد . تا آنجا که حافظه ی ما یاری می دهد ، از مشک برای تهیه ی فراورده های دامی استفاده می کردند اما پیشینیان نقل می کردند که برای گذر از آب های عمیق رودخانه ، از مشک های باد کرده استفاده می کردند . این نوع عبور از رودخانه ، زمانی به اوج هیجان می رسید که می خواستند عروسی را از یک طرف رودخانه ، به سمت دیگری ببرند . دراین مرحله ، چند مَشک را به هم می بستند و روی آن را « دَر?خَس »( چوب های نخل که با ریسمان به هم وصل بودند ) می گذاشتند و عروس و همراهانش را از این طریق از آب عبور می دادند
چون ببندی تو سر کوزه تهی
در میان حوض یا جویی نهی
تا قیامت آن فرو ناید به پست
تا دلش خالی است در وی باد هست
میل بادش چون سوی بالا بود
ظرف خود را هم سوی بالا کشد
مثنوی معنوی . دفتر چهارم صفحه ی 757
پراکنده ها 17
دست دادن
شاید برخی از افراد ، دست دادن روزانه ی مردم با هم را رسمی وارداتی بپندارند در صورتی که چنین نیست و از گذشته تا کنون رسم دست دادن در ایران رایج بوده است . در بنار ، به نظر می رسد که این رسم ، تاریخی اندک دارد و شاید بتوان قدمت آن را قریب 70 سال حدس زد اما دست دادن با افراد بزرگ ، رسمی بسیار قدیمی در این روستا بوده . به عنوان مثال ، وقتی عالمی دینی به بنار وارد می شد ، مردم به دیدارش می رفتند و با او دست می دادند و دستش را نیز می بوسیدند یا هرگاه یکی از حاکمان سیاسی مثل خان منطقه را ملاقات می کردند ، روی دستش خم می شدند و آن را می بوسیدند . دست بوسی ، هدف اول در دست دادن بود به گونه ای که اصطلاح دست بوس ، برای بیان ارادت ، کاربرد پیدا کرد . مثلا یکی از بزرگان ، سراغ کسی را از بستگان شخص غایب می گرفت ، جواب مداد دست بوس شماست . این نشان می دهد که بوسیدن دست ، بیان ارادت بوده است . گاهی نیز دونفر با هم دست می دادند و می خواستند که در پیمانی ، وفاداری خود را به هم نشان بدهند و یا تعهد داشتن به یکدیگر به اثبات برسانند . در این رابطه ، فردوسی می فرماید :
دو شاه بت آرای و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست
شاهنامه فردوسی . جلد ششم صفحه ی 30