از قلم افتاده ها
مرگ
کسی که می مرد ، تا سه روز چیزی به فقیر می دادند . می خواستند با این کار ، ثوابی به میت برسد .
مردم معتقد بودند که شخصی که از دنیا درگذشته ، می تواند برای رفیق خود ، کسی دیگر را با خود ببرد . به همین جهت اگر روز شنبه کسی می مرد ، چوبی سبز از نخل به حدود تقریبی یک متر را انتخاب کرده ، برگ هایش را می زدودند و آن را کنار میت دفن می کردند یعنی رفیق دارد و دیگر کسی نمی میرد یا کسی را با خود نمی برد . بدون تردید این اعتقاد برگرفته از باورهای مردم ایران باستان و برخی از کشورهای جهان است که هنوز در بنار آب شیرین جاری است . در پاره ای مواقع ، وقتی شخص بزرگی می مرد ، اسباب مورد نیاز از جمله اسبش را نیز کنارش دفن می کردند . آنچه از این باورها می توان نتیجه گرفت این است که انسان هیچگاه مرگ را پایان نمی دانسته و آن را باور نداشته است .
در بنار آب شیرین ، هنگامی که رفتن به رودخانه میسر نبود و یا در زمستان ها که طغیان رود و سرما مانع از رفتن به رودخانه می شد ، مرده را در خانه می شستند . پس از انجام امور لازم و قبل از بیرون بردن میت از خانه ، چون معتقد بودند که میت در خانه حق دارد ، مقداری نان و خرما پیش از آن از خانه بیرون می بردند و به فقیر می دادند تا پیشاپیش ثوابی برای او نوشته شود .
کسی که می مرد و می خواستند از اندازه ی قامت یا سن و سالش بگویند ، نمی گفتند که به اندازه ی فلانی بوده یا اگر مجبور می شدند که بگویند ، ابتدا یک یا چند بار می گفتند « دیرآزگوشش » . یعنی خطر از بیخ گوشش رفع شود .واژه ی « دیر » که برای زمان به کار می رود ، در گویش دشتستانی به جای « دور » کاربرد دارد که مقدار مکان را بیان می کند . بنابراین ترکیب « دیرآز گوشش » از واژه های دیر + از + گوش + ضمیر ش ترکیب شده یعنی از گوش فلانی به دور باشد . در ادبیات کهن ، با مواردی مانند « دور از رخ » مواجه هستیم . کافی است که نگاهی گذرا به دیوان حضرت خواجه ی شیراز بیندازیم تا امثال این بیت را بارها و بارها ببینیم با ذکر این نکته که از هر مصراع حافظ ، چند معنی به دست می آید :
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
نوزادان را در محوطه ی حیاط خانه دفن می کردند و کسی نوزاد مرده را به قبرستان نمی برد ولی در روستای زیارت ، در قبرستان نوزادان جای خاصی برای دفن شدن داشتند .