سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امرالله ابراهیمی

 اولین روز از آخرین ماه فصل بهار سال 1346در خانواده ای مذهبی به عنوان هفتمین فرزند وچهارمین پسر متولد شدم.دوران کودکی را مانند همولایتی هایم درخاموشی مطلق در حالی که روستایمان بنارابشیرین فاقد برق بود با نور چراغ فانوس سپری نمودم.در حالی که عددسال تولدم به 5رسیده بود در میان ناباوری مادرم راکه فقط 42 سال داشت از دست دادم ودست بی رحم عفریت مرگ طعم یتیمی را برمن وخواهران وبرادرانم چشاند. یکسال بعد پدرم مرا به تنها دبستان روستایمان برد ودر کلاس اول ثبت نام کرد ووقتی خواست به منزل برگردد من هم به دنبال او از کلاس خارج شدم .از آنجایی که ایشان برایم هم پدر بود وهم مادر، وابستگی زیادی به وی داشتم وجدا شدن از وی برایم سخت بود.پدرم مرا به کلاس برگراند ودرنیمکت اول نشاند وگفت هر وقت دوستانت آمدند تو هم بایستی به خانه بیایی. با توجه به علاقه زیادی که به درس داشتم کم کم به محیط مدرسه عادت کردم ویکماه بعد به عنوان مبصر کلاس انتخاب شدم وتا پایان تحصیلات ابتدایی به عنوان یکی از شاگردان ممتازمدرسه شناخته شده وهمچنان مبصر ماندم. پس از آن چون مدرسه راهنمایی در روستایمان وجود نداشت مجبور شدم به روستای زیارت وبه مدرسه راهنمایی بوعلی آن روستا بروم ودر آنجا هم به عنوان شاگرد ممتاز دوره راهنمایی ،باز هم مبصر کلاس شدم .ضمناً در حوزه ورزش نیز دررشته فوتبال فعالیت داشته وعضو تیم منتخب مدرسه شدم.در زمانی که سال سوم راهنمایی بودم به عضویت تیم فوتبال دشتستان شهر برازجان درآمدم وبرای اولین باردرزمین چمن استادیوم تختی برازجان در مقابل استقلال بازی کردم.با تشویق برادربزرگترم،محمد،فوتبالم را به صورت حرفه ای تر با فراگیری تکنیک هایی از ایشان تقویت نمودم وبعد به عضویت تیم دوم بنارآبشیرین یعنی اتحاد درآمدم ویادم می اید که دریک بازی رسمی با تیم وحدت که تیم اول روستا بود مساوی کردیم واین افتخار بزرگی برای من بود که توانستیم بزرگانی چون علی زاهدی وبهرام رضایی را متوقف نماییم.دوران دبیرستان را در شهرستان گچساران سپری کردم که ازهمان طریق دو باردر سالهای 64و65 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم ومدت 6ماه با متجاوزین رژیم بعث در جنگ شرکت نمودم.با اصرارپدرم سال چهارم دبیرستان را انتقالی گرفته ودر سعدآباد دشتستان ادامه دادم. 3سال در گچساران مبصر(نماینده کلاس)بودم وسال چهارم نیز این نمایندگی ادامه داشت.یادم می آید در ثلث اول نمرات ومعدل مقاطع مختلف رادر صبحگاه می خواندند ورتبه های اول هرمقطع را تشویق می کردند،به سلطه چند ساله یکی از دانش آموزان به نام حسن آخش پایان دادم وشاگرد ممتاز شدم که تعجب همگان را برانگیخت .پس از پایان تحصیلات دوران متوسطه در کنکور سراسری شرکت ودر رشته مترجمی زبان خارجه وابسته به وزارت امور خارجه قبول شدم وهمزمان در رشته نیمه متمرکز دردانشگاه پلیس وابسته به شهربانی نیز پذیرفته شدم.با توجه به اینکه جنگ ادامه داشت ومدت سربازی 30ماه مقرر شده بودبا توصیه پدرم به دانشگاه پلیس رفتم واز سال 1368 رسماً لباس پلیس را پوشیدم وبعداز اتمام دوره دانشگاه مفتخر به پیوستن به جرگه افسران پلیس گردیدم که تاکنون (البته به عنوان نیروی انتظامی)،این فعالیت ادامه دارد.در مدت تحصیل در دانشگاه پلیس ،بنده افتخار پوشیدن لباس تیم پرسپولیس بنارآبشیرین وهمچنین تیم دانشگاه را داشتم ودر مسابقات فوتبال دانشجویان کشور شرکت می نمودم. شیرین ترین خاطره ورزشی ام شکست تیم استقلال زیارت در فینال جام بین روستایی دشتستان بود که در ضربات پنالتی این امر محقق شدودر استادیوم برازجان اولین ضربه پنالتی را به ثمر رساندم.تلخ ترین خاطره ورزشی ام شکست تحقیر آمیز سه بر یک تیم ملی مقابل بحرین در منامه پایتخت بحرین بود که پس از پایان بازی بحرینی ها با پرچم عربستان دور افتخار زدند.تلخ ترین لحظه زندگی ام فوت پدرم در 19 رمضان سال80 بود که احساس کردم پشتوانه ای محکم رااز دست داده ام. بهترین لحظه زندگی ام خبر قبولی درکنکور ،رشته حقوق،مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد بندر عباس در سال 86 بوده که سال ها آرزوی ادامه تحصیل داشتم وخدا کمک کرد که مدرک فوق لیسانس را بگیرم. هیچ وقت خودم را آدم موفقی ندانسته ام وبر این باورم که اگر تلاش بیشتری می کردم می توانستم خیلی پیشرفت کنم چون خداوند استعداد زیادی به بنده مرحمت کرده است ولی به هر دلیلی نتوانستم استفاده نمایم.توصیه می کنم همه جوانان از فرصت ها استفاده مطلوب نمایند وبه خداوند بزرگ توکل کنند وازاویاری جویند. اکنون متأهل ودارای سه فرزند می باشم.





تاریخ : جمعه 90/10/16 | 8:9 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

عبدالله شجاعی

سلام برتمام اقوام ،خویشان،دوستان وهم کلاسی هایم.سلام برمرد م خوب وبا صداقت روستای بنارآبشیرین - زادگاه و20سال زند گیم - بنده دراول تیرماه سال 1344درخانه ای مذهبی وفقیرانه در روستای بنار آبشیرین دیده به جهان گشودم. تحصیلات ابتدایی را در بنارو دوره راهنمایی را در مدرسه بوعلی زیارت سپری کردم. سال اول دبیرستان را در مدرسه مهندس مهدی بازرگان برازجان وادامه تحصیلات دبیرستان را در شهر آبپخش با دیپلم اقتصاد واجتماعی در دبیرستان طالقانی به پایان رساندم. پس ازاخذ دیپلم راهی سربازی درکمیته سابق انقلاب اسلامی در تهران وسپس در بوشهرشدم ودر همان نهاد استخدام گردیدم که در سال 1370بنا به تشخیص مسئولان کشور به نیروی انتظامی تغییرنام یافت. بنده مدت 25سال هست که توفیق خدمت در نیروی انتظامی را داشته ودر همان نیرو تحصیلات نظامی ودوره های خاص نظامی را گذرانده وموفق به اخذ فوفق دیپلم نظامی گردیده وهمین طور برابر مقررات ودیسیپلین نظامی مفتخر به اخذ درجات بالاتر گردیده که هم اکنون با درجه سرهنگی افتخار خدمت در جمهوری اسلامی را دارم. بنده به عنوان پلیس جامعه افتخاردارم که توانسته ام از روستای بنار آبشیرین وارد جامعه بزرگتری شده واین شغل را برای خدمتگزاری به مردم کشورم ومخصوصا هم ولایتی هایم برگزیده ام. بنده تاکنون نتوانسته ام خد متی به مردم ودوستان با صداقت محل خودم نمایم ،به عنوان یک برادر کوچک ویک هم ولایتی به جوان های خوب روستایم توصیه می کنم که آینده مال شماست سعی کنید درزندگی توکل به خدای یکتا داشته باشید، سعه ی صدر داشته وصبور باشید، بایکد یگر دوست باشید. در زمان ما مردم بنار از صداقت بسیار خوبی برخوردار بودند که این صداقت تا پایان زندگی حقیر فراموش نمی شود. دراین زمان هم مردم روستایمان بسیار با صداقت هستند، جوانان پاک وخوبی در بنار هستند. به خدا حقیقت را می گویم. قدر این صداقت را بدانید. اگرطالب آرامش وراحتی هستید، تا می توانید به مردم خدمت ونیکی کنید. تا حد امکان سعی در برآوردن حاجات مردم ونزدیکانتان کنید. امام صادق (ع)می فرماید: هر مسلمانی که حاجات مسلمانی را روا کند وعده بهشت راخداوند به اومی دهد. خیلی از کارهای ما در جوانی اشتباه بود که دیگر فایده ای ندارد به آن فکر کنیم. عمر که گذشت پشیمانی دیگر سودی ندارد. شاعر می گوید:

                            برلب جوی نشین وگذر عمر ببین

                            کاین اشارت زجهان گذران ما را بس                  

فقط این را باید بگویم که پس از گذشت سال های عمرم در این جامعه، وبنابه موقعیت شغلی که داشته ام وبه شهرهای مختلف مأموریت رفته ام، هیچ جا صداقتی مثل صداقت جوانان ومردم خوب روستایم ندیده ونخواهم دید. یاد تمام دوستان خوب وبا صداقت بناربخیر. امیدوارم موفق وموید باشند.آنهایی که در کنار ما نیستندچه آنها که شهید شده اند وچه آنها که به رحمت ایزدی پیوسته اند، برایشان طلب آمرزش ومغفرت دارم .خداوندا همه انسان ها را ببخش وبیامرز. این مطا لب دست وپا شکسته را بنا به تقاضای دوستان وبلاگ بنارانه نوشته ام که انشاءالله برای اعتلای نام روستایم همه تلاش خود را انجام خواهند داد. چون نظامی هستم از ذکر نام مسئولیت هایم دراین نهاد معذورم. آرزوی سلامتی برای همه شما از خداوند بزرگ دارم.





تاریخ : چهارشنبه 90/9/2 | 7:36 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

ابراهیم زمانی (فرزند حسنعلی)  

بنارانه     

سه ساعت از نیمه ی شب گذ شته ،گرمای تن تبدارم مانع از ادامه ی خوابم شده ،قولی را که درپی تماس تلفنی آقای شجاعی به ایشان دادم ،به یاد می آورم ،قلم بر می گیرم وروزشماررا برگ می زنم ، به دنبال صفحه ای برای نوشتن چند خط ،در زیر اولین صفحه ای که انتخاب می کنم،  نوشته شده:                                                                                                     

"بنفشه د وش به گل گفت وخوش نشانی داد 

   که تاب من به جهان طره   فلا نی داد              

  دلم خزانه اسرار بود و دست   قضا

درش ببست و کلیدش به دلستانی داد» 

خدایا چه شده است؟ انگارهمه چیز دست به دست هم داده تا پریشان حالیم دوصدچندان شود.درهمان حال به یاد خاطره ای ازشهید"رضا رجبی "افتادم که می گفت :"پس از رهایی ازسال هااسارت درزندان رژیم عراق ،درجه ای (احتمالا سرگردی)بهم دادند.مدتهاشادمان ازدرجه ومنصب به هنگام راه رفتن به شانه های چپ وراست خودنگاه می کردم واحساس غروروشعف داشتم،دست برقضا روزی گذرم به ستاد مشترک افتاد.درابتدا سینه جلودادم وسررابالا گرفتم،اماخداراشکرچیزی نگذشت دیدم کمترین درجه،درجه من است وآنجابیشترشان درجه ی سرهنگی به بالادارند،آهسته دست برپاگون بردم ودرجه رابه جیب سپردم." ای پناه بی پناهان وای خالق هردوجهان،آنگاه که دراولین روز ماه بهمن 1339هجری شمسی چشمم رابه خوان کرمت گشودی تا شکرگزار وجود نانی باشم که باعرق جبین ودستان پینه بسته ی پدر واراده ی آهنین مادربرسرسفره امان درخانه ای گلی درروستای بنارآبشیرین گذاشته شده است،امروزرانمی توانستم تجسم کنم،حتی وقتی ابراهیم صدایم کردندوخواستند تا آن بت شکن رابشناسم که چگونه ازخودوهمه چیزگذشت تاتوراازدست ندهدو وقتی که تحصیلات ابتدایی رادردبستان روستای زادگاهم ودوران راهنمایی رادرمدرسه ی دانش شهربرازجان ومتوسطه رادرهنرستان حاج جاسم بوشهری دربوشهروهمچنین کاردانی رادررشته برق وکارشناسی رادررشته حسابداری دردانشگاه شهید عباسپورتهران وکارشناسی ارشدرادررشته مدیریت اجرایی در موسسه آموزش مدیریت کرج سپری کردم، تا بیاموزم که توراآن طورکه هستی بیابم، امادرخواب خوش فرو رفته وازکاروان جامانده ام واکنون که دوستانی کمرهمت بسته اند تادرطاقچه تاریخ وجغرافیا، غبارازچهره زادگاهم بزدایند وراه پیشرفت وتعالی رابپیمایند، ازحقیرخواسته اند یاریگرشان باشم، آی،آی،...آهسته ،آهسته، بازهم به جاده خاکی زدی. دست نگهدار، فراموش نکن که به قول آن فرهیخته: "ای مومنل موقی عمل ایمون حساوه"(دشتستونی،کمالی)"

مانده ام که چه بنویسم. اجازه می خواهم به همین چندخط بسنده کرده وقول دهم که ازهیچ کوششی دریغ نخواهم کرد، پس ضمن سپاس ازخدای لایزال، آرزوی موفقیت شما رادارم.

سمت ها: مسئول اداره برق آب پخش سال 67الی 70- مسئول اداره برق سعدآباد سال 70-71    . مدیر امورتدارکات وقراردادها(امور بازرگانی)اداره کل برق استان بوشهراز سال85 تا کنون ./ابراهیم زمانی





تاریخ : شنبه 90/7/23 | 10:37 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

استاد نصراله کهنسال قسمت دوم

همانگونه که قبلا گفتیم «استاد کهنسال » تحصیلات دانشگاهی راازسال 1357شروع کردند ودوسال بعدایشان ازدانشگاه تهران دررشته «هنر» بامدرک کاردانی فارغ التحصیل شدند. پس ازوقفه ای طولانی مدت، که زمان جنگ تحمیلی واعزام به جبهه هارا دربرمی گیرد، درسال 1370تحصیلات رادردانشگاه شاهدتهران درمقطع کارشناسی «نقاشی»شروع کرده وسال 1374دراین رشته فارغ التحصیل شدند. اما دوباره درتحصیلات ایشان وقفه ای ایجاد شد تا اینکه در سال 1380دردانشگاه تهران دررشته «پژوهش هنر»مشغول تحصیل شده وپس از دوسال دراین رشته با موفقیت کامل فارغ التحصیل می شوند.

از اهم فعالیت ها ومسئولیت های ایشان درچند سالی که دروزارت آموزش وپرورش حضوردارند، می توان مواردذیل راذکرنمود:

الف- داورجشنواره ی خوارزمی طی چند دوره

ب - ناظر تأ لیف کتب درسی طی چند دوره

ج - ناظر داوری هنرهای تجسمی کشور چنددوره

د   -عضو کمیته ی بررسی کتب درسی در بخش هنر

ه   -عضوشورای مرکزی جامعه اسلامی فرهنگیان کشورومسئول واحدتشکیلات جامعه اسلامی فرهنگیان

ایشان هم اکنون مشاور رئیس مجتمع آموزش عالی پیامبراعظم (ص)درمدارس عالیه کشورهستند. ضمنا استاد یکی ازمعاونان وزیرآموزش وپرورش  نیزمی باشند که به خاطرکوچک نفسی ، مسئولیت اخیررا دوست نداشتند ذکر شود ولی من این مسئولیت را نوشتم تا دوستان بدانند که باکمترین امکانات می توان مدارج عالیه راطی کرد.

ایشان هم اکنون مقیم تهران هستند و درتماس های حضوری یا تلفنی که من با ایشان داشته ام وبارهاباوی صحبت کرده ام، به موطن خود«بنار»عشق می ورزندوبرایشان مایه افتخار است که در دیارمهربانی دنیا آمده اند وبزرگ شده اند.

برای ایشان آرزوی طول عمروتوفیق روزافزون درزندگی وخدمت به مردم را داریم .





تاریخ : جمعه 89/12/6 | 12:4 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

                                    استاد «نصراله کهنسا ل»

 شخصیت بزرگ وما یه ی فخر وطنم « بنار»جنا ب استاد «نصراله کهنسا ل» هستند که مختصری از شرح حال زندگانی ایشا ن را خدمت همولا یتی های عزیزم می نگارم تا بتوانیم قسمتی از فعالیت های ایشان را با زگو کرده، بدینوسیله از زحماتش قدردانی مختصری کرده باشیم.استاد «کهنسا ل»در دوم فروردین ماه سال 1332درروستا ی بنارآبشیرین در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. وی ازسن پنج سا لگی پای به مکتب خانه گذاشت ودر روستای بنارسلیمانی از محضر «آخوند ملا علی»کسب فیض نمود. پس از آن که تحصیلات ابتدایی را دردبستان «مینا زیارت» ودوره متوسطه را در د بیرستان «فرخی» برازجان به اتمام رساندبرای انجام خدمت نظام وظیفه به کسوت سپاهی دانش درآمده وبه خدمت معلمی در یکی از روستاهای شهرستان «بم» مبادرت ورزید که در طی همین مدت، منشأ خدمات فراوانی بود که از جمله آنها می توان به احداث یک باب مدرسه سه کلاسه ، توسعه خدمات بهداشتی روستایی درمنطقه، ایجاد مودت وهمد لی بین روستاِِییان وحل اختلافا ت میان آنان اشاره نمود.پس ازانقضای دوره نظام وظیفه ، وارد خدمت آموزش وپرورش شد ودر سال های 55 و56 در آموزشگاه های منطقه وشهرستان دشتستان به کار تدریس پرداخت. در سال 1357همزمان با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری «امام خمینی (ره)» در شرایطی که برای ادامه تحصیل روانه ی انستیتو مربیان امور هنری تهران شده بود ، به فعالیت های مبارزاتی علیه نظام طاغوتی زمان مشغول شد به طوری که او از افراد مؤثر در برگزاری راهپیمایی ها ،به تعطیل کشاندن دانشگاه ها وراه اندازی اعتصابات وتظاهرات به شمارمی رفت. در همین حال با برقراری ارتباط با گروه های سیاسی- مذهبی همسو با حرکت انقلابی «امام خمینی (ره)»وبلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی مبادرت به تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان نمود وخود نیز یکی از اعضای فعال انجمن در طی آن دوران حساس بود.در سال 1359برای انجام دوباره ی خدمت در آموزش وپرورش به برازجان بازگشت ودر دبیرستان های فردوسی (طالقانی) و امام خمینی(ره) به تدریس پرداخت و با تأ سیس مرکز تربیت معلم «شهید رجایی» برازجان کار خود را در آنجا ادامه داد.استاد«کهنسال » درتمام طول مد ت جنگ تحمیلی به طور مستمر کار خدمت رسانی به رزمندگان اسلام را دررأس برنامه های خود قرار داد وازانجام هر گونه تلاشی دراین زمینه فروگذارنکرد، خود نیزبه مدت شش ماه درکناررزمندگان در جبهه های جنگ حضورفعال داشت. وی درسال 1370یک باردیگربرای ادامه تحصیل به تهران رفت وتحصیلات خودرادر رشته ی کارشناسی نقاشی به پایان رسانیدودرمراجعت، به تدریس درمرکزتربیت معلم شهید «رجایی» ودانشگاه آزاد اسلامی بوشهرپرداخت.استاد «کهنسال» درسال 1376وبراساس اعلام نیاز دفترارتقاعلمی ومنابع نیروی انسانی معاونت برنامه ریزی وتأمین نیروی انسانی وزارت آموزش وپرورش به تهران انتقال یافت ودرسال 1378تحصیلات تکمیلی خود رادرمقطع کارشناسی ارشد پژوهش هنرادامه داد. ایشان ازسال 1380تاکنون به عنوان کارشناس برنامه ریزی د فتر آموزش وپرورش فنی وحرفه ای وزارت آموزش وپرورش مشغول انجام خدمت است.

توضیح : این متن براسا س بروشور تبلیغاتی استادکهنسال مربوط به هفتمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی انتخاب شده است.

 

 





تاریخ : چهارشنبه 89/10/8 | 10:35 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرحوم شیخ علی مظاهری(نجفی)

نقل کرده اند که روزی یک نفر زندانی به نام کربلایی حیدر صفی آبادی از کـُندِ1 رضا قلی خان فرار می کند وبه شیخ پناه می برد.زندانبان جریان را برای خان باز می گوید وخان او(زندانبان) را کتک می زند. در این میان قاصدی از طرف شیخ ،نزد رضا قلی خان می رود ومی گویدفلان زندانی فراری در خانه من است.رضا قلی خان خود به منزل شیخ می رود وبا احترام به او می گوید:اگر کسی فرزندم را بکشد وبه شما پناه بیاورد ،در امان است. شیخ پس از چند سال که در زیارت به ارشاد وهدایت مردم مشغول بود،تصمیم می گیرد برای ادامه ی تحصیل به عراق برود. در این سفر،فرزند 12-13 ساله ی خود «علی» را با خود به نجف می برد .علی که علوم مقدماتی را در زیارت ونزدپدرآموخته بود،درنجف ،نزداستادپدرش درس می خواند.هنگامی که «آملا خداداد»قصدمراجعت به ایران می کند،آقاشیخ علی درنجف می ماند.ایشان روزهادرمدرسه به درس مشغول بود وشب هابه خانه ی استاد پدرش می رفت وبه استراحت می پرداخت.پس از گذشت 6سال، مرحوم «آملا خداداد»دربوشهربه علت ورم پا و استسقا2 به رحمت ایزدی می پیوندد وخبر فوت پدر درعراق به فرزندش می رسد. دربوشهرهم از طرف علماء وقت مراسم فاتحه برگزار می شودوازطرف«کربلایی خدارحم»نیزدربنار مراسم ترحیم منعقد می گرددومردم بنارواطراف با دهل واسبِ کـُتـَل 3کتل(kotal  )نزدکربلایی خدارحم به بنار می آیند.آقاشیخ علی که برای شرکت درمراسم ترحیم پدربه ایران برگشته بود، مدتی چند در بنارمی ماندوپس ازآن بنابه سفارش عمویش«زایرمحمد»،به نجف بازمی گرددتاازدرس عقب نماند.زایرمحمدهم برای ایشان پول می فرستادتا دچارمشکل مالی نشود.چون شیخ علی به جوانی می رسد ،استاد پدرش که علاقه ای خاص به وی نیز داشته ،دختر«شیخ اسماعیل»فرزند«ملا محمدزیارتی»که درنجف درس می خوانده رابه عقد   ایشان در می آورد.ایشان مدت 50سال درنجف اقامت داشته وبه تحصیل علوم د ینی مشغول بودتااینکه درسال 1348هجری شمسی بنابه دستورحکومت وقت عراق مبنی بر اخراج ایرانیان ،ازآن کشور اخراج وبه ایران باز می گردد ودرتهران اقامت می گزیند.وی در تمام طول حیات پربرکتشان به بنار آمدورفت داشته و محل ثابت ایشان منزلی بوده که«علی آزاد» درآن زندگی می کرد.ایشان رابط بین مردم وعلما ومراجع تقلید در نجف اشرف بود تا اینکه در 20دی ماه 1365درتهران به ملکوت اعلی پیوست وپیکر مطهرش رادر بارگاه حضرت علی بن موسی الرضا(ع) به خاک سپردند.پسر بزرگوارایشان «حاج حسن آقا»،درسوک پدرچنین سروده:

آن شیعه که درمهر «علی» نام گرفت

ازقرب نجف او« نجفی»  نام گرفت

عمرش به نجف گذشت وازحکم قضا

درکوی رضا  آمد و آرام  گرفت

_____________________

1-کند kond  = (کنده) پای بندچوبین – چوبی بزرگ وسنگین دارای چندسوراخ که پای مجرمان ومتهمان رادرآن نهند- فرهنگ معین جلد3صفحه ی 3094

  2-استسقا = مرضی که عبارت است ازجمع شدن مایعات درشکم وبیشتربابیماری قلب وجگر می باشد. مریض شکمش ورم می کندوآب بسیارمی خوردوعطش فوق العاده احساس می کند- فرهنگ عمیدیک جلدی صفحه ی 117

3-کتلkotal  = ...اصل کلمه ی کتل درایران اززمان ایلخانان مغول به اسبی می گفته اند که زین ویراق کرده پیشاپیش شاهان وامیرانمی بردند...دربوشهرهم کتل اسبی است که یراق می کنندوپیشاپیش دسته های عزاداروشبیه شهداحرکت می دهند...-دکترسیدجعفرحمیدی- فرهنگ نامه ی بوشهر صفحه ی 501

ازیادداشت های محمد غلامی   منابع :حسن بی باک،مرحوم قائد محب بی باک

 

 

 





تاریخ : دوشنبه 89/9/8 | 1:59 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

حاج شیخ علی مظاهری - قسمت اول 

حدود 170 سال پیش «ملاحسن» که مردی معمم ونابینا بود ازروستای مال محمود به همراه دو فرزندش به بنارآب شیرین کوچیدند ونزد اقوام وخویشان خود در بنارساکن شدند.«علی»، فرزند ملا حسن که در دروگری بسیار زرنگ وماهر بود،مورد توجه «ملازمان» قرار گرفت ونزد او به برزگری پرداخت. مدت 7سال از اقامتشان در بنار نگذشته بود که ملا حسن ،دارفانی را وداع گفت. مادر ِعلی،که پیرزن ناتوانی بود، از ملازمان خواست تا دخترش را به عقد فرزندش علی در آورَد.او نیز قبول کرد ودخترش را به نکاح علی درآورد. نتیجه این وصلت دو پسر به نام های «خداداد(عطاءالله)»و«زایر محمد »ودو دختر به نام های «فاطمه» و«کربلایی گل اندام» بود.ملاخداداد قران وچند کتاب دیگر را نزد آخوند محل فرا گرفت وبه کار کشاورزی مشغول شد.مرحوم محمد علی زمانی می گوید: که مادرم (گل اندام دخترعلی )صحبت می کرد که پدر ومادرم در زمین«سوردان» درو می کردند که شخصی مععم از اهالی شبانکاره آمد وگفت :که یک نفر به جای خداداد بگیریدکه می خواهم او را به نجف اشرف ،جهت تحصیل علم ببرم. پدرم قبول کرد وچند روز دیگرخدادادبه اتفاق آن شخص به نجف اشرف رفته ومدت 9سال درآنجا اقامت نمودوهنگامی که به ایران برگشت ،پدرش علی از دنیا رفته بود.او پس از دیدار با اقوام وخویشان دوباره راهی نجف اشرف شدومدت 5سال دیگر به تحصیل مشغول بود تا اینکه مادرش به او نامه ای نوشت وازاوخواست تا جهت عروسی به ایران بیاید .وی نیز درخواست مادر را پذیرفت وبه ایران آمدوبا دختر«شیخ علی» ازاهالی «درواهی» ازدواج نمودوصاحب پسری شد که اورا«علی» نام نهادند وبعدها به« نجفی» مشهور شد.عطاءاله (آملاخداداد)که در روستای بناردارای سرای نشیمن ، نخل وزمین زراعی بودند مسئولیت کارهارا به برادرش(زائرمحمد)سپرده وخودبه نجف اشرف رفتندتااینکه درحدود سال 1280 هجری شمسی وهنگام اقامت در نجف از طرف خوانین روستای زیارت دعوت شدند تا به ایران برگردند وبه رتق وفتق امور دینی مردم بپردازند.آنان نوشته بودند :«بسیار آرزومندیم که افتخارحضور در کنار شما را داشته باشیم ووظیفه خود می دانیم که کلیه ی مخارج وما یحتاج زندگی شما را تأمین کنیم.»این درخواست سه بار تکرار شد تا اینکه ملا خدادادبه زیارت رفتند ودر سمت مغرب آن روستا ،نزدیک منزل فعلی اسماعیل قاید زاده ،خانه ای برای ایشان مهیا کردند وشیخ درآن اقامت گزیدند.پس از گذشت یک سال ،«آقا خان زیارتی »،او را نزدیک قلعه در خانه ی« حاج ابراهیم زیارتی »بردند وبه ایشان گفتند : این نقل مکان شما برای آن است که به هم نزدیک باشیم. وشیخ چند صباحی هم در منزل جدید به سر بردند ولی چندمدت بعد از طرف خان واهالی مبلغی در اختیار ایشان قرار گرفت وایشان نزدیک قلعه خانه ای برای خود خریدکه یک دروازه برای پذیرایی وسه اتاق کتابخانه،بنشین وچالدونی(چاله دان))داشت. وی دردوران اقامت درزیارت،احترام زیادی نزد خان ومردم داشتند.

 پایان قسمت اول

ازیادداشت های محمد غلامی

منابع:گفتارحسن بی باک ومرحوم قائد محب بی باک





تاریخ : چهارشنبه 89/8/19 | 4:16 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

بنام آنکه جان رافکرت آموخت

باسلام وعرض ادب خدمت دوستداران وبلاگ بنارانهو همولایتی های خونگرم.بنابروظیفه ای که خودنسبت به روستایم دارم وشورای نویسندگان بنارانه برعهده ی اینجانب گذاشتند،ازامروزبه عنوان یک کوچکتربه معرفی بزرگان،مشاهیر،نخبگان،افتخارآفرینان وعزیزانی که موجب سربلندی وسرافرازی روستای همیشه دوست داشتنی وبزرگ بنار شده اندمی پردازم مطمئناً بنده حقیر،دراین راه به تنهایی نمی توانم این بارسنگین                                   رابه دوش بکشم لذاازهمه ی دوستان وهمولایتی های عزیزتقاضادارم تاآنجاکه درتوان دارندبه یاری بنده بشتابند ومرادراین راه کمک ویاری نمایندکه همکاری آنان برای شناساندن بزرگان روستابه جامعه وهمولایتی های عزیزامری لازم است که عشق وعلاقه خودرابااین کاربه روستانشان می دهند.پس بیاییددست به دست هم دهیم واین امرمهم رابه سرانجام برسانیم.منتظرنظرات ،پیشنهادات ومطالب شمادوستان هستیم.

قاسم شجاعی – آدرس ایمیل :bonaraneh@yahoo.com   

 





تاریخ : یکشنبه 89/8/9 | 9:56 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
       

.: Web Themes By Akj :.