به اسفندیارفتحی که برای نجات دیگران خودرابه کام سیل انداخت
در ساعتی به کوتهی ِ عمر
خداتمام توان را به پای تو می ریخت
وگرگِ وحشی سیل
بره ی لرزان ِ روستا را
کف از خلال ِ دندان ها
کاش مثل ِ «غزل» بودم
بی اضطراب
درجزیره ی آغوش
میان ِ صاعقه و شب
و عمر
قطره ی آبی
آویخته به برگِ کـُناری
محمدغلامی- زیارت – دی 1380
ازگردش ِدوران من نالان چه بگویم
ماتم ، زکجاهمدم و همراز بجویم
داری تونشانی زرهِ لطف بفرما
چون تاج نهم برسروچون یاس ببویم
گرراه ، سراسربودش خار ِمغیلان
باپای تهی ، آن رهِ پرخار بپویم
ای کاش میسربشود ، گرچه نشاید
تا دل زغم ِمحنتِ ایام بشویم
بازار ِریا ، رونق وبازارحقیقت،
بی مشتری است. جان برادرچه بگویم
مخمورم ویک جرعه نباشدکه بنوشم
جزخویش بدانم که تهی گشته سبویم
چون نیست رفیقی که توان یاربگویم
گفتم همه آیید زهرقوم به سویم
بگرفته ره دشت ، غزال ِدل ِصیفی
مشکل که گذاری کند او بازبه کویم
7/2/81 خارگ
بیابان بودو اشک و آتش وخون
زمین ِزخمدارو خاکِ گلگون
نفس هاآتشین، جان هاعطشناک
لبان ِمشک های کاروان ، چاک
زآتش، آسمان بیدادمی کرد
فرات ازتشنگی فریادمی کرد
* * *
شهنشاهِ سپاهِ عشقبازان
سپه سالار ِ خیل ِسرفرازان
فروزان خوشترازخورشیدِافلاک
به گردش کهکشانی ماه برخاک
دل ِدریایی اش لبریزازیار
لبش تهلیل خوان ازشوق دیدار
به راهِ دوست،دست ازباغ می شست
به گلزار ِلبش، هیهات می رُست
* * *
فلک ازگردش ِخودشرمگین گشت
به خونابِ جگر،مغرب عجین گشت
شفق، دردشتی ازخون مبتلا شد
افق، آیینه دار ِکربلا شد
عیان می دیدهرکس دیده می دوخت
درآتش نعش ِسرخ ِعشق می سوخت
محمدغلامی- بناراردیبهشت 1373
خوشا روجانبِ دلدار کردن
زنورش سینه راسرشارکردن
به وقتِ عاشقی ازشعر ِقامت
دومصرع را نثار ِیارکردن
لبانت تر زشعر ِپرشکر بود
جهان درچشم ِمستت مختصربود
فکندی آتش اندرخرمن ِآب
فرات ازهرم ِدستت شعله وربود
توماهی گرچه طالع درزمینی
توخورشیدی که دل ها رانگینی
درختی ازتبار ِ مرتضایی
گلی ازدامن ِام البنینی
محمدغلامی- اردیبهشت1380- بنار
دستی لبِ آب، غنچه پَرپَرمی کرد
گل، دامن ِ دشت رامعطـّرمی کرد
ازهـُرم ِ نگاهِ عشق، عالم می سوخت
خورشید،به آبِ دیده لب ترمی کرد
آن روزکه خورشیدِفلک گشت سیاه
درخاک شکفته بودهفتادودوماه
پیوسته درآن میانه ماهی می گفت:
« لا حول ِ ولاقوة ِ الا بالله »
محمدغلامی
به هزاران شهیدعلی عوضی بناری که جاودانه شدند
دستم که از تو دور می ماند
خاک را غربال می کنم
تو را
نردبان ِ حماسه و عشق
که پیوسته بالا می روی
سهم ِ من
پاره استخوانی
در حجابِ پیرهنی
همسنگر !
از قمقمه ات
مرا جرعه ای بچشان
محمدغلامی - مرداد 1379
گرحزین است وغمین است چنین نغمه ی تارم
دیرگاهی ست که من نغمه سرای دل زارم
همرهی گرنکندچشم گهربار، که ریزد
همه شب تابه سحر دامنی ازدُر به کنارم
بادلی سوخته ازحسرت وصلی که ندیدم
نه عجب گربرود دود ازاین شعروشعارم
لعل اوطرفه شرابی ست که درجام نگنجد
نچشیدم من ازآن باده و دیریست خمارم
میل اعجازبه سرداشت مگرنرگس مستش
که به یک جلوه به دربرد زکف تاب وقرارم
شمع رویت که جهان روشنی ازپرتواوداشت
چه شود گربه شب قبر فروزی به مزارم
یاچه باشدکه پس ازمرگ صباازره احسان
برساندبه زیارتگه کوی تو غبارم
این چه تأثیرنهان است نهان درغم عشقت
که به جان آمدم و میل به بهبودندارم
پنجه درپنجه ی معشوق درافکندم ودیدم
مشت وسندان گره هرگزنگشایند زکارم
من به کس دل نسپردم که زوی بازستانم
ازکفم برده به یغما دل ودین هردو نگارم
دلبران جلوه گری گوننمایند که دیگر
به برم نیست دلی تابه نگاری بسپارم
همرهان ره دل جمله رسیدندبه منزل
جزمنم آنکه دراین قافله گم کرده دیارم
پرپروازگـَرَم نیست که براوج برآیم
نغمه پردازی برنخل ِ شکربار ِبنارم
علی اسپرغم - شاهیجان
سهراب باقری
1- ترانه ی تقریب
"ستاره" چه بی قرارمی سوزد
درشب باستانی فراق
مرغ سکوت
پرکشیده به هرسوی
تنهاچشم شاعراست
که می وزد ازصمیم خواب
کتاب کهنه ی دشت را
دوباره باید خواند
وترانه تقریب
درگوش خاک زمزمه کرد
2- ازچه بگویم ؟
ازچه بگویم؟
ازلاله لاله
زخم های قلبم
یانخل نخل
آوازهای سوخته ام ؟
دیری است اسبان وحشی این دشت
ترانه ی تقریب را
ازیاد برده اند...
ومرغان آوازهایشان را .
دختران دشتستانی
دیگرترانه نمی خوانند
تنهاعفریته ی بآداست
که می خواند ومی راند
ارّابه های خالی خاررا
براندام سوخته ی لاله ها
آه
ازچه بگویم ؟
عباس ممنون
تقدیم به دوست عزیزم محمدغلامی
" یادبادآن روزگاران یادباد "
سرخوشی های بهارکودکی آباد باد
بوی شب بوهای سبز" نرگسی "1
بوی شب بوهای " باغ حاج غریب "2
" باغ اشکک "3
" باغ احمد حاج بریم "4
بوی تاره
بوی آرده ی کـُنار
بوی آرده ی " کـُنارتاکِ بنار"5
خرمن با بونه های گل سفید
خوشه های گندم ِلرزان چوبید
آن شقایق های سرخ " سرکمر "6
برگ های نخل ِ سبز ِ پرثمر
بوی گرده، بوی نان، بوی تنور
شب نشینی های گرم پر زشور
نوعروس واسب وزین وتاج وتور
کوچه های خاکی وجشن وسرور
خاطرات سبزدرسبز بهار
خاک باران خرده ی راه " بنار "
روی دستان لطیف ونرم باد
دربهار ای دوست تقدیم توباد
___________________
1- نرگسی : زمینی درشمال زیارت
2- حاج غریب : نام باغی درزیارت
3- اشکک : نام باغی درزیارت
4- احمدحاج بریم : نام باغی درزیارت
5- کنارتاک : دودرخت کناردرمسیر بنار
6- سرکمر : زمین های معروف بالای رودخانه ی بنار
زهراخدادادی
1-
درسکوت به ماه سلام خواهم داد
به ستاره
به آسمان که چادری سیاه به سردارد
به پرندگان خفته
به گل
به باغچه ی زندگی
سلام خواهم داد .
2-
صدای گام هایت
تپش زندگی است
ولحظه هایم
درنام توزنده است .