مرگ 8
در بنار آب شیرین ، قبرستان بر اساس تفکر زنده ها تنظیم شده است به این صورت که هر فامیلی ، مردگان خود را در یک بخش خاص دفن می کند تا در کنار همدیگر باشند .
به علت وجود بیماری های مضمن ، هرکس که درقدیم مریض می شد و مخصوصا اگر آزار می گرفت و می مرد ، وسایل وی از جمله چوقه (چوخه ) ، طلا و جواهرات ، ظروف ، لباس ها و فرش ها و صندوق آبنوس او را دفن می کردند چون معتقد بودند که این وسایل نیز مرض گرفته اند و بیماری را به دیگران منتقل می کنند . بهترین راه نیز ریختن آن ها در چاه و پوشاندن چاه با خاک بود . مردم حتی از ریختن این وسایل در رودخانه نیز می ترسیدند چرا که نگران بودند مبادا کسی آن ها را پیدا کند و بردارد و مریض بشود . البته انداختن فرش زیر پای بیماری که مرده بود ، در حاشیه ی رودخانه ، امری معمول بود که تا مدت ها باعث ترس کودکان می شد . رسم دفن برخی از وسایل همراه با شخص از دنیا رفته ، نه تنها در ایران باستان ، بلکه نزد بسیاری از ملل دیگر نیز رایج بوده است .
پس از کشته شدن پیران به دست گودرز :
یکی دخمه فرمود خسرو به مهر
بر آورد سر تا به کیوان سپهر
نهاد اندر آن تخت های گران
چنان چون بود در خور مهتران
نهادند پس پهلوان را بگاه
کمر بر میان و به سر بر کلاه
شاهنامه فردوسی . جلد سوم . صفحه ی 310
هنگامی که میّتی را دفن می کردند و از قبرستان به سمت خانه ها روانه می شدند ، معمولا مردم تکه برگی از درختی یا علفی یا برگی از نخل یا کُنار جدا می کردند و با خود به خانه می بردند .
بستگان میت از آخرین افرادی هستند که ازقبر را ترک می کنند . معمولا کسانی از خویشان و یا دوستان آنان ، دستشان را گرفته و از آنان می خواهند تا به خانه بروند . وقتی به خانه رفتند ، اگر شب باشد ، نزدیکان آنان و یا مردم روستا برای دلداری دادن ، نزدشان می رفتند . البته در شب های سه شنبه و یا شنبه ، رفتن به منزل صاحبان عزا بدیمن بود . اگر هم صبح بود ، مراسم فاتحه را انجام می دادند . در قدیم ، همه ی مراسم فاتحه ی مردانه در منزل میت و مجلس زنانه ، در منزل یکی از بستکان یا همسایگان او برگزار می شد . این مراسم به صورت صبح تا عصر و به مدت یک هفته ادامه داشت . در این مدت ، کسی صورتش را اصلاح نمی کرد و یا موهای سرش را نمی تراشید . بعد ها و در دهه ی چهل که رادیو وارد بنار آب شیرین شد ، حتی تمام مردم روستا ، به احترام شخص از دنیا گذشته ، در این مدت رادیو را نیز روشن نمی کردند . از دهه ی پنجاه و با ساخت حسینیه ی اعظم که شرح آن در بخش های پیشین رفت ، مراسم فاتحه برای مردان در حسینیه ، و برای زنان در منزل میت برگزار می شد تا این که حسینیه و مسجد امام سجاد (ع) باعث شد تا کم کم مراسم زنانه نیز به حسینیه کشیده شود . پس از آن به صورت منظم ، مراسم مردانه در مسجد امام سجاد (ع) ( منزل شخصی حاج باقر بوستانی بود و با دست خود آن را ساخت ) و مراسم زنانه در حسینیه ی اعظم برگزار می شود . در بنار آب شیرین اولین کسی مراسم زنانه ی فاتحه ی او در حسینیه برگزار شد ، بهادر سلیمی فرزند مراد بود .
مرگ 7
خشت ها یا بلوک ها را از سمت پای میت می چیدند و پیش می آمدند و هم زمان به شخصی که این کار را می کرد ، گِل ( شل ) نیز می دادند تا خشت ها را شل بزند و درز های آن را برطرف کند . به قسمت سر میت که می رسیدند ، توقف می کردند . یکی از افراد که در امور مذهبی وارد بود ، وارد قبر می شد و او را تلقین می داد . ذکر تلقین در کتاب های مذهبی آمده است . برای این کار ، گوشه ی کفن را باز می کردند و شخص تلقین دهنده ، با چوب کوچکی که داشت ، به گوش میّت آرام آرام می زد و او را آگاه می کرد . تا آن جایی که من یادم می آید ، در بنار آب شیرین ، حاجی حقیقت فرزند ملاقلی این کار را می کرد . پس از او ، محمد انصاری از زیارت این کار را می کرد . اگر شخص تلقین دهنده برای رفتن داخل قبر و بیرون آمدن از آن ناتوان بود ، یک نفر به قبر می رفت و گوش میت را هشدار می داد و تلقین دهنده از بالای قبر ذکر ها را می خواند . امروزه در بنار ، حاج ابراهیم زمانی این کار را نیز انجام می دهد . پس از اتمام ذکرها ، خشت های آخر نیز چیده می شود و گل اندود می گردد .
در بنار آب شیرین ، پیشوند برخی از افراد ، واژه ی « ملا » بود که هنوز هم وقتی از کسی نام می برند ، کاربرد دارد مثل حاجی ملاقلی یعنی حاجی فرزند ملاقلی . اما حداقل نیم قرن است که به جر تعزیه خوانان ، در بنار به کسی ملا نگفته اند . با توجه به این نکته ، می توان حدس زد که هر کسی سواد مکتبی داشته ، یا به امور مذهبی بیش تر تسلط داشته ، به او ملا می گفته اند . تعدادی از این افراد در بنار عبارتند از : ملا حیدر ، ملا علی ، ملا محمد ، ملا بریم ( ملا ابراهیم ) و ..... می توان حدس زد امور تلقین را نیز همین ملاها انجام می داده اند .
نوبت به پر کردن قبر که می رسید ، از خاک سمت شرق گور که انبوه بود ، با بیل درون قبر می ریختند . هر کس که خسته می شد یا نمی خواست ادامه بدهد ، بیل را به زمین می انداخت تا دیگری آن را بردارد . هرگز کسی از دست دیگری ، بیل را نمی گیرد بلکه خودش آن را از زمین بر می دارد . این ریشه در باورهای اخلاقی بنار دارد که در جایی دیگر در باره ی آن نوشته ام . از نظر مردم بنار آب شیرین ، شرکت در هر مرحله از دفن میت ، ثواب دارد . به همین دلیل ، در قبال هیچ کاری ، مزدی پرداخت و دریافت نمی شود . وقتی قبر از خاک پر می شد ، خاک های سمت غرب را منظم و صاف می کردند . خاک های اظافی شرق قبر را نیز اگر اضاف آمده بود ، به سمت غرب قبر منتقل می کردند . معتقد بودند که هر چه خاک بیشتر اضافه بیاید ، بهتر است . قبر که تمام شد ، یک نفر با دست هایش روی خاک های بالای قبر ، جوی نازکی به پهنا و به عمق چهار انگشت به صورت لوزی می سازد و از دو عرض آن نیز جویی از وسط می گذراند به طوری که به دو نیم لوزی تقسیم می شود . آنگاه در آن آب نازکی ریخته می شود . دو قطعه خشت یا بلوک نیز بالای دو ضلع عرض قبر در شمال و جنوب طوری تعبیه می شود که بخشی از آن در خاک باشد . ارتفاع قبر از سطح زمین باید طوری باشد که حتی چغول ( چکاوک – نوعی پرنده ) نتواند در سایه اش بنشیند .
حالا نوبت مردان است تا بیایند و بنشینند و برای او فاتحه بخوانند . هنگام خواندن فاتحه شخص باید در حال توقف باشد و نباید در حال راه رفتن فاتحه خواند .
هنگام فاتحه بر مزار میّت با انگشت یا سنگ ریزه اش به مزار می زنند تا میت متوجه بشود .
مردان که فاتحه خواندند ، نوبت به زنان می رسد تا گور را احاطه کرده و زاری سر بدهند .
اگر من شوم زین جهان فراخ
برادر به جای است با برز و شاخ
یکی دخمه ی خسروانی کنید
پس از رفتنم مهربانی کنید
سرم را به کافور و مشک و گلاب
تنم را بدان جای جاوید خواب
سپارید ما را و ساکن شوید
به یزدان دادار ایمن شوید
شاهنامه فردوسی- جلد اول . ص 200
مرگ 6
در فاصله ی برخاستن صدای شیون تا آوردن تابوت میت به قبرستان ، قبر آماده می شود . شکل قبر در بنار ، با دیگر جاها فرق دارد . برای حفر آن گودی به عمق حدود یک و نیم متر و به پهنای تقریبی یک متر با درازای لازم کنده می شود . طول قبر باید بر اساس سنت دینی مردم ، شمالی و جنوبی باشد . در طول ضلع غربی آن دخمه ای حفر می کنند به اندازه ای که میت در آن قرار بگیرد .
غلامحسین صداقت فرزند مختار یکی از افراد شاخصی است که در تمامی عمر خود برای مردگان بنار آب شیرین با بیل قبر حفر کرده . و ی برای این کار نه تنها مزدی دریافت نمی کند بلکه اگر مشغول کاری هم باشد ، آن کار را رها می کند و برای حفر قبر می شتابد . در شعری طنز که در نیمه ی اول دهه ی شصت گفته ام و نام بسیاری از اهالی روستا را در آن گنجانده ام ، بیتی چنین است :
به فرزندِ مختارِ بی ترس و باک که یک شهر را کرده در زیرِ خاک
دمِ تیز بیلش که در روزِ تنگ نداند همی ، فرق گل را ز سنگ
تابوت میت را در قبرستان به زمین می گذراند تا بر آن نماز بخوانند . تا نزدیک به نیم قرنی که به چشم خود مشاهده کرده ام ، معمولا شخصی از روستای زیارت را با موتور سیکلت به بنار آب شیرین می آوردند تا نماز میت بخواند . او نیز نماز را به صورت فردی می خواند ضمن این که در زیارت به صورت جماعت برگزار می شد . امروزه وضعیت تغییر کرده و اگر هم به خواندن نماز در قبرستان حاجت باشد ، حاج ابراهیم زمانی فرزند مراد این کار را انجام می دهد . وقتی تابوت را به سمت گور می آورند ، سه بار آن را به زمین می گذارند که سومین بار ، کنار قبر است و میت را از آن بیرون می آورند . اگر میت مرد باشد ، چند مرد ، و اگر زن باشد ، چند زن در قبرش حاضر شده و او را در قبر می گذارند . کسانی که در قبر ایستاده اند ، مرده را روی دست راست طوری در آن می خوابانند که سرش به سمت شمال ، پایش جنوب و رویش به سمت قبله باشد . زیر سر او نیز بالشی از خاک می گذارند و با خاک به او تعادل می دهند و به این روش که در بنار مردگان دفن می شوند ، هیچ مرده ای درست زیر قبر خودش قرار نمی گیرد بلکه چسبیده به قبر و سمت غرب آن است . خاک های قبر دو قسمت است . یکی خاک های انبوهی که سمت شرق قبر ریخته و دیگری ، خاک های نرمی است که سمت غری آن قرار می دهند . خاک های دخمه ی اصلی را غرب قبر می ریزند . در این فاصله ، عده ای با بخش اندکی از خاک های سمت شرق ، به ساختن گِل ( شِل ) مشغول می شوند . برای این کار ، با سطل آب می آورند . البته امروزه آب لوله کشی این بخش را راحت تر کرده است . به اندازه ی لازم نیز خشت خام می آورند که امروزه از بلوک استفاده می شود . خشت ها را از سمت جنوبی دخمه و از بالای پای میت به عرضی ، طوری می چینند که یک لبه ی آن به دیوار غربی قبر و لبه ی دیگرش به کف آن تکیه داشته باشد . خشت ها را یکی یکی کنار هم می چینند تا به بالای سر میت می رسند .
مرگ 5
در شاهنامه ، از زبان کیخسرو می خوانیم :
کنون آن به آید که من راه جوی
شوم پیش یزدان پر از آب روی
... روانم بدان جای نیکان برد
که این تاج و تخت مهی بگذرد
... کشاورز دیدیم اگر تاجور
سرانجام بر مرگ باشد گذر
شاهنامه فردوسی جلد چهارم صفحه ی 109
در بنار آب شیرین اعتقاداتی وجود دارد که بی ربط نیست اگر گذرا به برخی از آنان نظری انداخته شود . مردم معتقدند کودکی که می میرد مرغ بهشت می شود . همچنین اگرکسی فرزندش می مرد و به خانه ی کسی که کودکی داشت ، می آمد ، مادر کودک می ترسید و در نتیجه ی ترس و تکان خوردن ، شیرش از کیفیت طبیعی خارج می شد ( شیر تکانی ) و اگر شیرش را به بچه می داد ، بچه ی او نیز می میرد و یا پس از مرگ ، اگر فرزند برای مادر بگرید خوب است . ولی اگر مادر برای فرزند بگرید ، خوب نیست .
کسی که می مرد ، قبل از بیرون بردنش از خانه ، تویزه ای ( طبقی از برگ نخل بافته می شد . ) نان و خرما قبل از آن به اسم « پیش تخته » بیرون می بردند .
هرجا میّتی را می شستند ، شب اول پس از دفن او چراغی در همان جایی که شسته بودند روشن می گذاشتند .
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
وانگه ز برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
رباعیات خیام . صادق هدایت . صفحه ی 61
در فاصله ی مرگ تا پایان مراسم فاتحه که به صورت مشروح به آن خواهیم پرداخت ، اوج شیون و گریه و زاری است . چون شاهنامه ی فردوسی ، شناسنامه ی ما ایرانیان است ، چند نمونه از آن کتاب ارزشمند برگزیده ام که در اینجا می آورم .
پس از کشته شدن ایرج به دست برادران ، ایرانیان می خوانیم :
تبیره سیه کرده و روی پیل
پراکنده بر تازی اسبانش نیل
پیاده سپهبد پیاده سپاه
پر از خاک سر برگرفتند راه
خروشیدن پهلوانان به درد
کنان گوشت از بازو آزاده مرد
شاهنامه فردوسی – جلد اول – ص 81
همچنین هنگامی که سهراب به اشتباه به دست پدرش کشته می شود ، رستم :
همی ریخت خون و همی کند خاک
به تن جامه ی خسروی کرد چاک
شاهنامه ی فردوسی . جلد دوم صفحه ی 91
و تهمینه مادر سهراب نیز :
همی خاک تیره به سر برفکند
به دندان همه گوشت بازو بکند
به سر بر فکند آتش و برفروخت
همه روی و موی سیاهش بسوخت
شاهنامه ی فردوسی . جلد دوم صفحه ی 95
و پس از مرگ سیاوش نیز ، فرنگیس که همسر سیاوش و دختر افراسیاب است ، پدر را نفرین می کند :
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
برید و به گیسو میان را ببست
به ناخن گل ارغوان را بخست
به آواز بر جان افراسیاب
همی کرد نفرین همی ریخت آب
سر ماه رویان گسسته کمند
خراشیده روی و بمانده نژند
شاهنامه فردوسی جلد دوم صفحه ی 206
و زمانی که فرزند افراسیاب در جنگ کشته می شود ، افراسیاب :
خروشان و بر سر پراکنده خاک
همه جامه ی خسروی کرده چاک
شاهنامه فردوسی جلد دوم صفحه ی 226
مرگ 4
« و هیچ کس جز به اذن الهی نمی میرد ... » سوره ی آل عمران . آیه ی 145 . قرآن کریم . ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی . انتشارات دوستان .
به محض این که صدای لیک ( شیون ) بلند شد ، زن و مرد به سوی صدا می شتابند تا نقطه ی مورد نظر را بیابند . زنان دیگر نیز با زنان وابسته به میت همصدا می شوند و شیون را گرم نگه می دارند . اگر کسی اول غروب یا ابتدای شب به رحمت خدا رفته باشد ، چند مرد بالای سر او قرآن می خوانند تا صبح بشود . اگر هم کسی در روز بمیرد ، درنگ نمی کنند . او را برداشته و غسل می دهند . پیش از آمدن آب لوله کشی ، رودخانه نه تنها محل شستن لباس ، ظرف ، حمام ، آبشخور دام ها و .... ، بلکه غسالخانه ی روستا نیز بود . میت را به رودخانه می بردند و پارچه ای هایل می کشیدند تا بدنش دیده نشود و افراد خاصی او را می شستند و همان جا نیز کفن می کردند و لباس هایش را نیز به آب می دادند . این فرهنگ در روستاهای کلل و صفی آباد نیز بود ولی در زیارت که با رودخانه فاصله داشت ، در آرامگاه ، غسالخانه ای ساخته شده بود. گاهی نیز افراد را در خانه هایشان غسل می دادند و به خاکستان می بردند .
با توجه بردن میت به رودخانه ، یکی از نفرین های چند دهه پیش در روستا که امروز کاربرد خود را از دست داده این بود « الهی پی رو بیلنت » یعنی خدایا تو را کنار رودخانه بگذارند . و این نفرینی بود برای موقعی که مرگ کسی را از خدا می خواستند .
تابوتی که در بنار آب شیرین بود، در مسجد نگه داری می شد . تابوت صندوق چوبی مستطیل شکل درازی بود که روی دو چوب کلفت و محکم نصب شده بود به طوری که چهار سر هر دو چوب ، از تابوت بیرون زده بود و مردم آن را روی شانه های خود گذاشته و میت را حمل می کردند . در بین راه ، مردم جای خود را با دیگران عوض می کردند تا خستگی در کنند . بعضی نیز وسط تابوت را می گرفتند . هنگام حرکت تابوت ، مردم با آهنگی هماهنگ با هم می خواندند :
لا اله الا الله / محمدأ رسول الله / علیأ ولی الله و این آهنگ و ذکر را تکرار می کردند .
استاد ایرج افشار سیستانی در کتاب نگاهی به بوشهر صفحه ی 656 می نویسد :
« هنگامی که کسی می میرد ، نزدیکان و کسان متوفی جمع می شوند و جنازه را بردوش حمل و پس از تغسیل و باز بر دوش به گورستان می برند و سرودی مذهبی بخصوصی می خوانند . این سرود در نقاط دیگر ایران متداول نیست . »
مرگ 3
مرگ دست خداست و هر کسی نیز سر نوشتی دارد . مردم همه می گویند که بی حکم خداوند ، برگ از درخت نمی افتد .
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است
شاهنامه فردوسی . جلد سوم . صفحه ی 236
در بنار آب شیرین عقیده ای رایج است و آن این که : هرکسی اجلش فرا برسد ، در واقع چهل روز قبل از مرگش ، نامش را خط می زنند . بر اساس فرهنگ دینی و ایرانی ما ، انسان ها پس از مرگ ، زندگی دوباره ای دارند . این نکته نه تنها اصلی از اصول پنجگانه ی دین اسلام است بلکه در بین نیاکان ما قبل از اسلام نیز این عقیده رایج بوده است . استاد فریدون جنیدی در کتاب ارزشمند داستان ایران ، صفحه ی 96 می نویسد :
« ایرانیان باستان در چرخه ی زیست ، مرگ نمی دیدند ، که هر مرگ را سرآغازی برای زندگی دیگر می شناختند ! »
در دشتستان عبارتی به طنز به کار می رود که بعید نیست روزگاری دور و از باستان به معنای سخن یاد شده به کار می رفته است . امروز جمله ی « رفت ورِ بواش » ( نزد پدرش رفت ) معنایی کنایی و طنز به خود گرفته و احتمالا گذشتگان برای کسی که از بین می رفته ، اعتقاد داشته اند که نابود نشده بلکه نزد پدرش رفته است .
هنگامی که کسی می میرد ، خانواده ی او مردنش را با فریاد شیون زنان که به لیک مشهور است ، به اطلاع دیگران می رسانند . لیک صدای بلند و کشیده ی « ووی » است که در واقع همان « وای وای » می باشد که حرف الف در آن ، مثل الف در بسیاری از واژه های دیگر ، به « ی » تبدیل شده . مانند باران ( بارون ) . برازجان ( برازگون ) و ..... به این واژه ، در اوستا ، واییتی ، در پهلوی وات ، در فارسی دری باد ، در کهگیلویه و نیشابور بای ، درگویش اورامی کردستان وا ، .... به صورت وای تلفظ می شود . در انگلیسی ویند ، درفرانسه وان می گویند . / فریدون جنیدی . آتش پرست . صفحه ی 2 . جزوه بنیاد نیشابور . به نقل از نشریه چیستا ، سال نخست ، شماره 8 فروردین 1361 رویه 951 . توضیحات بیشتر در باره ی ریشه یابی واژه ها امید است در آینده در مجموعه ای با نام « واژه ها ، کنایه ها و ضرب المثل ها در بنار آب شیرین » به صورت کتابی مستقل آماده شود .
مرگ 2
آمد سحری ندا ز می خانه ی ما
که : « ای رند خراباتی دیوانه ی ما !
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما »
رباعیات خیام . صادق هدایت . صفحه ی21
مرگ اگر چه برای اطرافیان تلخ است اما واقعیتی غیر قابل انکار است و همه ی مردم بر این نکته اعتقاد دارند که هر کس پیمانه ای دارد . هنگامی که آن پیمانه پر شد ، شخص نیز می میرد . به همین خاطر وقتی کسی در بنار آب شیرین از بین می رود ، می گویند پیمانه اش پر شده بود . این نکته مخصوص بنار یا دشتستان نیست . مهدی اخوان ثالث شاعر نامدار معاصر با اندیشه های امروزی می نویسد :
هر کسی پیمانه ای دارد که پرسد چند وچون از وی
گوید این ناپاک و آن پاک ست
این بسان شبنم خورشید
وآن بسان لیسکی لولنده در خاک ست . ( متاسفانه نام منبع را فراموش کرده ام . )
حال این که خیام هزار ساله سروده است :
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
مـی نوش که بعـد از مـن و تـو مـاه بسـی
از سلخ به غـره آید از غـره به سلخ
در بنار آب شیرین در هنگام وقوع مصیبت ، جمله ای ورد زبان همگان است و آن این که : « هر که زاد عاقبت مرگ » و به طور کلی ، انعکاس این مفهوم در ادبیات ما بسیار روشن است .
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
دیوان حافظ . به تصحیح بهاء الدین خرمشاهی . صفحه ی 264
و احمد شاملو در پاورقی حماسه ی چند هزار ساله ی گیل گمش آورده :
« ... از آدمی فقط آنچه کرده به جا خواهد ماند چرا که او خود طعمه ی مرگ است . » گیل گمش . برگردان احمد شاملو . صفحه ی 11 پاورقی
مرگ 1
« هیچ مصیبتی [ به کسی ] نرسد مگر به اذن الهی ...» سوره ی تغابن . آیه ی 11 . قرآن کریم . ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی . انتشاران دوستان .
مرگ به چند صورت به سراغ موجودات می آید یا ناگهانی که به آن مرگ مفاجات می گفتند . مفاجات واژه ای عربی است به معنای ناگهانی . امروزه به آن سکته می گویند . یا مرگ به صورت طبیعی که بعد از کهولت سن به سراغ موجودات می آید و یا بر اثر بیماری ها .
گفت یزدان که به علم روشنم
که ترا جلاد این خلقان منم
گفت یارب دشمنم گیرند خلق
چون فشارم خلق را در مرگ حلق
تو روا داری خداوند سنی
که مرا مبغوض و دشمن رو کنی
گفت اسبابی پدید آرم عیان
از تب و قولنج و سرسام و سنان
که بگردانم نظرشان را زتو
در مرض ها و سبب های سه تو
مثنوی معنوی . دفتر پنجم . صفحه ی 911
هنگامی که کسی به مرحله ی احتضار و درآستانه ی مرگ می رسد می گویند « او پنبه » است یعنی آب و پنبه . به همین خاطر افرادی به طور شبانه روز بالای سرش حاضر شده و کشیک می دهند . آنان مقداری پنبه نیز در کنار خود دارند و هر چند دقیقه یک بار تکه پنبه ای را در کاسه ی آبی که کنارشان است زده ، به لبانش می کشند و قطراتی آب نیز در گلوی شخص در حال مرگ سرازیر می کنند . هر گاه که آب در گلوی او ماند و پایین نرفت ، معلوم می شود که مرده است . از آنجا که هر کاری فلسفه ای دارد ، مردم بنار آب شیرین و به طور کلی دشتستان معتقدند که در لحظه ی مرگ ، شیطان نزد محتضر می آید و به او آب می دهد . پس باید که خود این کار را انجام بدهند تا شیطان به او آب ندهد و کافر از دنیا نرود .
پراکنده ها
مهمان
گرامی داشتن مهمان هم دستور دینی و هم عرف جامعه ی ایرانی است . در بنار سالی نیست که حد اقل یک بار این موضوع به صورت شفاهی به وسیله ی تعزیه خوانان برای مردم بازگو نشود :
« تو مهمان کشته ای تا من کنم شادت ؟
حدیث اکرم الضیف پیامر رفت از یادت ؟
شعر اگر چه مشکل عروضی دارد اما پیام اخلاقی زیبایی در آن نهفته است و آن نیز حدیث نبوی است که فرمود : اکرم الضیف ولو کان کافرا ( به نقل از حافظه ) یعنی مهمان را حتی اگر کافر باشد نیز حرمت کنید . در بنار اگر مهمانی بی موقع بیاید ، اول از او می پرسند : آیا شام یا ناهار خورده ؟ اگر نخورده بود که غذایی مهیا می شد و اگر خورده بود نیز تا مهمان نشسته بود ، اهل خانه غذا نمی خوردند . شاید به این منظور بوده که ممکن می دانستند مهمان برای رعایت حال میزبان ، غذا نخورده ، اعلام خوردن کرده باشد . مهمان نیز اگر هنگامی می آمد که میزبان مشغول غذا خوردن بود ، وارد نمی شد .
در بنار ، بهترین و با کیفیت ترین غذای ممکن هر خانواده برای مهمان تهیه می شد به گونه ای که یا برای او مرغ سر می بریدند و می پختند و یا گوشت تهیه می کردند . در چند دهه قبل که به علت نبود برق و نبود امکانات نگه داری مواد غذایی و از طرفی دیگر ، فقر و تنگدستی مردم که به طور قطع ، از هر صد ناهار فصل تابستان ، بیش از 95 ناهار از لبنیات استفاده می کردند ، اگر کسی برای ناهار گوشت می پخت ، همه می دانستند که مهمان دارد . گاهی به جای مرغ ، ماهی نیز استفاده می شد و للک ( غذایی از گندم که آرد زبری دارد ) همیشه در سفره بود و از برنج خبری نبود . گاهی برنج را برای بیماران می پختند .
با وجود فقر و تنگدستی مردم و در کنار آن نکاتی مانند :
میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نَفَس
خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود
اما نه تنها هیچگاه نشنیده ایم کسی با میهمان سرد و سنگین برخورد کند بلکه بسیار موارد می توان دست داد که بی هیچ شناخت هویتی از افراد ، مردم بنار بارها و بارها میزبان افراد غریب نیز بوده اند .
پراکنده ها
لالایی
بیا به لحظه های وحشیِ خودمان برگردیم
به جرعه های گسِ گرم چای
به بانگ بی امان گنجشکان
و ضبط صوت زنده ی قلیانِ مادر بزرگ
که از تمام گیتارها و خواننده های فلزی زیباتر می خواند .
منوچهر آتشی . حادثه در بامداد . صفحه ی 198
لالایی ها بخش از فرهنگ جامعه ی ما هستند که به وسیله ی زنان ، برای فرزندان خوانده می شد تا هم زمان جان کودک از شیر و شعر و فرهنگ ، سیراب شود . کمتر صبحی بود و یا کمتر نیمه شبی که صدای پاک و آسمانی مادری ر آسمان روستا طنین انداز نگرددو در سکوت و خاموشی روستا ، به گوش دیگران که در زیر آسمان حیاط خود شب را به صبح می گذراندند ، نریزد . لالایی ها ، آرزوه و حسرت ها و عشق و امید و خواسته های قوم را در بر می گرفت و طی روزگارانی دراز ، نسل به نسل از سینه ها منتقل می شد . آهنگی که متاسفانه سال هاست به فراموشی سپرده شده است . در کتاب محیا شاعری از جنوب . ص 12 – 13 می خوانیم :
« ... باید بدانیم که فرهنگ مردم و ادبیات فولکلوریک جنوب آیینه ی تمام نمایی است که هنر برخاسته از دل جنوبی را بیان می دارد . در ادبیات فولکلوریک است که همه ی قشرها اعم از خواص و عوام هرکدام به گونه ای مطرح می شوند . از دیدگاه این نوع ادبیات ، هنر طیف وسیعی را در بر می گیرد و بیشتر کارهای زنان و مردان عشایر که در حال ییلاق و قشلاق اند هنر می باشد : از اسب سواری و اسب دوانی گرفته تا قالی بافی و نواختن نی و چوب بازی در مراسم و جشن ها . بیشتر اعمال روزمره ی روستا نشینانی که مشغول کشت و زرع و بذر افشانی و قلمه زدن و خرمن کوبیدن و مراسم تقسیم محصول می باشند همه در نوع خود هنرند .»
سرایندگان بخش زیادی این لالایی ها معلوم نیست . در همین رابطه
نویسنده کتاب محیا در بخشی دیگر از کتاب خود می افزاید :
« در جنوب کشورمان در سواحل و کناره های خلیج فارس و دریای عمان در اکثر بنادر و جزایر و آبادی هایش مردان بزرگی می زیسته اند که شاعر ، نویسنده ، نقال ، خطیب ، خطاط و ... بوده و هر کدام در حرفه ی خویش به خلق آثاری مبادرت ورزیده اند که کم و بیش سینه به سینه حفظ شده و تا حدودی به روزگار ما رسیده ، اما انگیزه ی اصلی گمنامی آن ها در سطح کشور این است که هیچکس اعم از بومی و غیر بومی ، آشنا و نا آشنا به غور در زندگی و آثارشان و بالنتیجه طبع و نشرشان اقدام شایان توجهی ننموده اند .» محیا ... ص 35
چند نمونه از لالایی هایی که مادران در روستای بنار آب شیرین می خواندند را نقل می کنم . این لالایی ها را مریم جعفری در سال 1374 گفته و یاد داشت کرده ام .
سر کوه بلند نی می زنم نی
شتر گم کرده ام پی می زنم پی
شتر گم کرده ام شتر شاهی
درنگه می کنم دلبر کجایی
برای دختران :
مو لالات می کنم تا زنده باشی
کنیز حضرت فاطمه باشی
برای پسران :
مو لالات می کنم تا زنده باشی
غلام حضرت فاطمه باشی
گرگک تو بره صحرای دیری
تا پات بزنه خار کویری
عزیزم بکنه خووه سیری