کشاورزی 14
توضیح : این قسمت می تواند ادامه ی منطقی قسمت چهل و هشتم باشد .
کسانی که خود زمین نداشتند ، زمین های دیگران را می کاشتند . برداشتن زمین نزد دیگران ، به چند طریق انجام می گرفت که چند روش رایج ترین آن چنین بود :
« پا پنج یک »
پاپنج یک ، به دو شیوه اجرا می شد که بستگی به نحوه ی شرط کردن بین صاحب زمین و کشاورز داشت . شیوه های رایج پا پنج یک عبارت بودند از :
الف : نخواست ب : بخواست
طبق شیوه ی نخواست ، صاحب زمین ملک خود را در اختیار کشاورز یا بازیار قرار می داد و طی آن مقرر می شد که کشاورز ، تا از مرحله ی کاشت تا پایان محصول ، تمام کارهای کشاورزی را انجام بدهد و هنگام تقسیم ، یک پای زراعت یعنی یک چهارم از کل محصول به دست آمده به علاوه یک پنجم از سه چهارم باقی مانده را مالک شود و مابقی محصول به صاحب زمین برسد . بنا براین اگر از یک مزرعه برای مثال 100 من *غله به دست می آمد ، یک چهارم آن (25 من ) به علاوه یک پنجم از مقدار باقی مانده ( 15 من = 5 ÷ 75 ) یعنی در مجموع چهل من سهم کشاورز می شد و شصت من باقی مانده را صاحب زمین می برد . در این روش ، تمام هزینه ها به عهده ی صاحب زمین بود و کشاورز فقط کار می کرد .
در شیوه ی بخواست ، وضع تغییر می کرد بدین گونه که کشاورز می بایست پول خرید یک چهارم از بذر اولیه که برای بذرافشانی لازم بود و نیز یک پنجم از سه قسمت باقی مانده را خودش بپردازد و سایر خرج ها را نیز خودش به عهده بگیرد ، در عوض با صاحب زمین شریک باشد .
علاوه بر این روش ها ، شیوه هایی دیگر نیز وجود داشت که بسته به توافق طرفین بود . از جمله ی این موارد می توان به « قـَد بـُری » اشاره کرد . دراین شیوه ، کسی حاضر می شد در قبال مقداری غله که توافق می کردند ، مزرعه ای را درو کند .
___________________________
*علی سامی در کتاب پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی صفحه ی 290 می نویسد :
« واحد وزن به زبان فرس هخامنشی مَنَه و امروز من می گویند » .
من در جاهای مختلف فرق دارد و در بنار آب شیرین معادل 75 کیلو گرم است .
کشاورزی 13
یکی دو روز قبل از این که غله آماده شود ، انباری در زمین حفر می کردند تا محل نگه داری غله برای آینده باشد . برای این منظور ، ابتدا در منزل صاحب غله به اندازه ی غله ای که داشتند ، یک یا چند مکان را به صورت قیفی حفر می شد. دهانه ی گود ، به صورت دایره و گشاد و رو به بالا بود و هرچه به عمق می رفت ، تنگ تر می شد تا جایی که به یک نقطه ی مرکزی ختم می گردید . این گودی را « پاچال »1 می گفتند . پاچال به عمق تقریبی دو متر در زمین کنده می شد . کف و بدنه ی پاچال را با کاه می پوشاندند و به علت شیب دار بودن ، این کار به راحتی انجام می شد . پس ازکشیدن ( وزن کردن ) و تقسیم غله ، صبح روز بعد نوبت حمل غله به خانه و انبار کردن آن در پاچال بود . برای این منظور ، چند نفر با الاغ های خود آماده ی همکاری می شدند . آنان خوره2 و جوال3 را روی خرنهاده و سوار می شدند و به خرمن جا می رفتند . افرادی که درخرمن جا بودند ، ظرف ها را پر می کردند و کسانی که غله ها را به مقصد می رساندند ، با یک دست افسار چهارپا و با دست دیگر ، گوشه ای از بار را کنترل می کردند و پیاده و با پای برهنه به روستا و به منزل مورد نظر می رسیدند آنگاه کنار پاچال رفته ، به زیر بار دست برده و آن را از روی خر واژگون می کردند و درون پاچال می انداختند و سوار بر خر شده به خرمن جا بر می گشتند . یک نفر نیز در پاچال بود که هم ظرف را خالی و هم با دست های خود ، غلات را صاف می کرد. آن روز ، مسیر روستا تا خرمن جا ، شلوغ تر از همیشه می شد . در چنین روزی ، برای صبحانه معمولا « مشتک »4 درست می کردند و با روغن حیوانی آن را چرب می کردند و به خرمن جا می فرستادند . غله های پاچال ، تضمینی در مقابل سال های قحطی بود . کشاورز به میزان غله ای که می خواست فوری استفاده کند ، غله در « کراخه »5 می ریخت . مهندس ابراهیم زمانی فرزند حسنعلی طی یاد داشتی کوتاه در مورد کراخه می نویسد : « کراخه با استفاده از تک یا مشابه آن که به صورت استوانه در زمین گذاشته می شد (استوانه ای ایستاده روی زمین که محل اتصال آن با زمین را با استفاده از شل محکم می کردند) ساخته می شد ومعمولا لبه های آن دراثر استفاده زیاد بخصوص استفاده مکرر در برداشت غله شکسته یا کج و معوج می شد چنانکه اگر دهان گشاد کسی را می خواستند به وی گوشزد و یا مورد تمسخر قرار دهند آن را به کراخه تشبیه می کردند ( چیلش می کراخه ی ) » . اما پاچال پس از پر شدن از غله ، ابتدا روی غله ها نیز با کاه پوشانده می شد سپس با بیل ، روی کاه های آن خاک می ریختند و آنگاه آن را گل اندود می کردند . سطح پاچال از سطح زمین بالاتر بود . هدف از این کار نیز آن بود که در زمستان ، آب باران روی آن نماند و رطوبت به درونش نفوذ نکند . اگر کسی غله ی کمتری داشت و می خواست گندم و جو را در یک پاچال نگه داری کند نیز می توانست . او ابتدا مثلا گندم را وارد پاچال می کرد و پس از آن ، لایه ای کاه روی آن می ریخت و می پوشاند سپس جو را وارد می کرد . در هر صورت ، کاه نه تنها مانع قاطی شدن گندم و جو می شد ، بلکه بهترین پوشش غله در قلب زمین بود تا ماه ها در اعماق خاک بماند و از فاسد نشود و کشاورز در هر زمانی که نیاز پیدا کند ، بتواند گوشه ای از پاچال را باز کند و غله ی سالم بیرون بیاورد ودوباره ببندد .
______________
پاچال paachaal - 1
خوره = خورجین بزرگ که روی حیوانات می گذاشتند .khureh -2
جوال = مثل خوره بود ولی از یک قسمت ساخته شده بود .jovial -3
مشتک = نوعی نان محلی کوچک و ضخیمmoshtak - 4
کراخه = keraakheh- 5
کشاورزی 12
خرمن غله را شب هنگام که می کشیدند (وزن می کردند ) ، در شب خرمن کشان ، عده ای از جمله ارباب حاضر می شدند و غله را طی مراسم خاصی وزن می کردند . برای وزن کردن ، از ترازوهایی ساخته و بافته شده از برگ نخل استفاده می شد . واحد وزن اگر چه کیلو بود اما هیچگاه از سنگ کیلو استفاده نمی شد . آنان سنگ هایی معمولی داشتند که سال ها پیش ، با معیار ها ی رایج سنجیده شده بود و همه ی مردم نیز آن را قبول داشتند مخصوصا این که کسی خواهان مال حرام نبود و ریش سفیدان که سنگ را تایید می کردند یا از خانه ی معتمدان می آوردند ، کفایت می کرد . آنان بر اساس آن سنگ ها که از ربع قیاس ، نیم قیاس ، یک قیاس ، هفت و نیم ، پانزده ای ، سهی و... ادامه می یافت ، ابتدا مقداری غله وزن می کردند و جمع می زدند تا این که وزن مقداری غله به اندازه ی یک کفّه ی ترازو را به دست می آوردند . بعد از آن ، آن کفّه به عنوان معیار بود و کفه ی دیگر را پر می کردند و شخص وزن کننده ، ترازو را بلند می کرد و معتمدی که کنار ترازو نشسته بود ، با چشم ، تشخیص می داد که آیا مساوی هست یا خیر . واگر دقیقا مساوی نبود ، ایرادی نمی گرفت یا با دست خود ، مقداری کم یا زیاد می کرد ولی نیازی به برداشتن مجدد ترازو نبود و دستور خالی کردن یک کفه صادر می شد . کفه ای که به عنوان معیار تنظیم شده بود ، تا پایان خالی نمی شد . کفه های چنین ترازویی بسیار بزرگ بود به گونه ای که وقتی هر دو کفه ی آن از غله پر می شد ، یک نفر که از بقیه زورمند تر بود ، قادر به بلند کردن آن بود . غله خواه نا خواه باید وزن می شد تا زکات آن در همان جا جدا شده و به تهی دستان برسد . اگر کسانی با شراکت غله کاشته بودند یا این که بازیاری می کردند ، سهم هر کسی را جداگانه می ریختند . برای شمارش تعداد کفه های ترازو ، هر بار که یک کفه را وزن می کردند و می خواستند خالی کنند ، کسی از اهالی روستا ، در مدح چهارده معصوم شعر می خواند . اولین زنبیل که ریخته می شد ، مرد شمارشگر در مدح امام اول شعرش را با آواز سر می داد . هنگام تمام شدن وزن دومین کفه ی ترازو ، شعری درباره ی امام دوم خوانده می شد و بدین ترتیب ، به همین طریق پیش می رفت و برای تمام مراحل وزن کردن غلات ، شعر های مخصوص مذهبی وجود داشت و پایان تمام شعر ها ، به صلوات بر محمد (ص) و آل محمد (ص) ختم می شد تا این که کار وزن تمام شود . شب وزن غلات ، همیشه برای بازیار شبی خوش نبود چرا که شب حساب و کتاب با ارباب هم بود . کسانی که زمین از خود نداشتند و زمین های ارباب را می کاشتند و بازیاری می کردند ، برای اداره ی زندگی خود در طول دوران کاشت ، داشت و برداشت ، از « کارخدا » ( صاحب زمین ) پول یا جنس قرض می کردند و شب خرمن کشان ، وقت پرداخت و حساب و کتاب بود . به همین جهت ، ارباب حساب بازیاران رابا سهم غله ی او تسویه می کرد . پس از حساب و کتاب بازیار با کارخدا ، کسانی بودند که با کمتر از 10 کیلو غله به خانه می آمدند . گاه پیش می آمد که پس از حساب با صاحب زمین ، مقداری کروشه برای بازیار باقی می ماند . برخی از بازیاران نیز پس از محاسبات خود با ارباب و صاحب زمین ، با دست خالی به خانه برمی گشتند .
کشاورزی 11
توضیح : این قسمت ، بخشی از یاد داشت ها یی است که ادامه ی منطقی قسمت پنجاه و چهارم است .
هنگامی که بازیار به کار درو مشغول بود ، زنش به منزل « کارخدا » ( صاحب زمین ) می رفت و کیسه ی دوغی می آورد. مقداری از آن را به بچه هایش می داد و مقداری را نیز برای مردش به صحرا می برد . از ابتدا تا انتهای جیلم نیز ، زن کارخدا دو تا سه باربرای بازیاران حلوا درست می کردند . صبح روزی که قرار بود حلوا درست شود ، مردانی که بنّه و اسب و قاطر را بیرون می بردند خبر را به بازیاران می رساندند . آنان نیز از دل خوشی ، ضمن کار ، چاووشی می کردند و کار درو کردن را گرم تر ا ز همیشه انجام می دادند . زن کارخدا ، بادیه ی حلوا و تاس کباب روغن حیوانی را روی سر می نهاد و به مزرعه می رفت تا به بازیاران ناشتا بدهد . دراین فصل ، سلمانی روستا نیز بی کار نمی نشست . او که معمولا هفته ای یک بار سر و ریش روستاییان را اصلاح می کرد ، در فصل درو به خاطر گرفتاری مردم ، خود بر خرش سوار می شد ، بنّه ای زیر پا می نهاد و به مزرعه « درکار » می رفت تا همان جا سرها را بتراشد . سلمانی ، هر فردی را که اصلاح می کرد ، با وجودی که غله متعلق به بازیار نبود اما بازیار این حق را داشت که یک « بافه » ( یک بغل غله )به سلمانی بدهد در ضمن ، در این فاصله ، خر سلمانی نیز در ابتدای مزرعه بسته می شد تا بتواند به اندازه ی بلندی افسارش به مزرعه برود و از غلات بخورد و این امتیازی ویژه برای سلمانی بود . سلمانی پس از اصلاح ، از یک « درکار» ، به « درکار» دیگری می رفت و تا ظهر این کار را ادامه می داد و در نهایت او نیز کنار خرمن دیگران در « خرمن جا » ، برای خود خرمنی از غله دست و پا می کرد . او در طول مدت زمان درو ، چند بار سر بازیاران را می تراشید و چند بار بافه های خود را در بنه می نهاد و بنه ها را روی خرمن خود خالی می کرد و کم کم به حجم خرمن می افزود . بازیاران در کنار هم از سمت غرب مزرعه و پشت به باد درو می کردند . آنان در طول روز ، ساعت ها کمر راست نمی کردند ( برون می گرفت ) و غله می بریدند تا در زندگی کمر خم نکنند . خستگی ، فقر ، ظلم و فلاکت آنان را وامی داشت تا در حین کار کردن ، شروه بخوانند . شروه خوانی ( فایز خوانی ) از جمله کارهایی بود که در این فصل اوج می گرفت . صداهای شروه تا چند مزرعه می رفت و زنگار خستگی از دل ها می زدود . کسانی هم که صدای خوشی نداشتند ، باز هم خود را از « درنگه » ای محروم نمی کردند . شروه دوبیتی های زایر محمد علی فایز بود که با آهنگ حزن انگیزی در جنوب خوانده می شود .
کشاورزی 10
غله های جدا شده از کاه ، به صورت کشیده روی زمین ریخته بود که کشاورز آن را جمع و جور می کرد . اطرافش را جارو می زد . آنگاه با دست ، آنچنان آن را تنظیم می کرد که اگر خواست ، بتواند شب نیز گلیمی روی آن بیندازد و همان جا بخوابد تا بتواند در اولین فرصت آن را وزن کند . به انبوه بذرهای بدون کاه ، « تـَرت » می گفتند. پس از« اوسه » ، بلافاصله کار جمع آوری کاه آغاز می شد . بازیار قبل از « اوسه » کردن از« آلون » تا فاصله ای تقریبا 15 دتا 20 متری در مسیر جریان باد را چند بار سد می بست تا کاه های غلات ، پشت سدها بماند و بتواند جمع و جورشان کند . او برای این کار ، در فاصله های تقریبی هر دو ونیم متر ، با برگ های نخل ( گُرد ) و بوته های « سَلمَک ) ، موانعی به صورت ردیفی از شمال به جنوب ایجاد می کرد . هنگام اوسه ، کاه ها آرام آرام از هوا به زمین فرود می آمدند و پشت مانع های چند گانه انبوه می شدند . کاه هرچه نرم تر بود ، دورتر از آلون به زمین می نشست و ذرات بسیار ریز کاه ، از فراز تمام موانع عبور می کرد و صد ها متر در هوا معلق بود . برای جمع کردن کاه ها ، بازیار به ترتیب آخرین ( دورترین ) مانع را به آرامی برمی داشت و با احتیاط می تکاند و آنگاه روی دو پا به حالت پا مرغی می نشست و با کف دست هایش ، سطح زمین را جارو می کرد تا حتی الامکان برگ کاهی باقی نماند . او به همین شیوه به ترت غله نزدیک تر می شد و هر بار موانع را برمی داشت و پیش می آمد . کاه ها انبوه تر که می شد ، با « اوسه » آنان را به جلو می راند و بعد جای آن را با دست جارو می کرد . بدین ترتیب کاه را جمع می کرد و روی هم می انباشت . غله از اهمیت بیشتری نسبت به کاه برخوردار بود . لذا کشاورز ، کاه را با برگ نخل و سلمک می پوشاند تا از باد محفوظ بماند و به سراغ غله می رفت . کار بعدی کشاورز ، « غـَلوالی » ( غربال کردن ) بود . برای این کار نیز حد اقل به دو نفر نیاز بود . این کار نیز عصر گاهان بهتر بود چون وجود باد ، ذرات احتمالی کاه را از بذر خالص جدا می کرد . او ابتدا زمینی پاک را در کنار ترت غله جارو می زدند . سپس یک نفر با سطل فلزی ، از انبوه غله بر می داشت و کم کم ولی مداوم غله را در غربالی که در دست کشاورز بود می ریخت . فاصله ی سطل تا غربال و میزان غله ای که ریخته می شد طوری تنظیم بود تا قبل از رسیدن غله به غربال ، باد بتواند ناخالصی آن را جدا کند .
او هم زمان غربال را تکان می داد . بذرهای خالص می ریخت و انبوه می شد و کشاورز ، ناخالصی ها را که عمدتا « کروشه » ( بخشی از خوشه که خوب خرد نشده و هنوز تخم در پوسته ی آن قرار دارد ) بود ، به سمت پایین ترت ( سمت مشرق ) می انباشت . هر چند سطلی که غربالی می شد ، برزگر با برگ نخلی ( پیش ) به طور آرام روی غله های خالص می کشید تا کاه های احتمالی بلغزند و پایین بروند و از غله دور شوند . این کار که تمام می شد ، کشاورز سه توده در اختیار داشت . یکم : غله های پاک که هنگام وزن کردن آنان بود . دوم : کاه ها که باید فکری به حالشان کرد . سوم : مقداری کروشه که بهترین غذای مرغان بود . بعضی از افراد ، الاغ را آنقدر روی کروشه ها می چرخاندند تا بخش زیادی از آنان شکسته شده و دانه را از پوسته جدا کنند . به این کار « کُراخون » می گفتند .
کشاورزی 9
فصل برداشت که می رسید ، بازیار غلات بریده را دسته دسته ( بافه ) می گذاشت . هنگامی که بافه ها به اندازه ی یک بار می شد ، « بنّه » را پهن می کرد . بنه توری محکم و مستطیلی در ابعاد تقریبی یک و نیم در دو متر بود که درهر دو عرض آن چوبی محکم از درخت گز یا کُنار بسته بودند . کشاورز ، نوک داس جیلمی که داسی کمانی و تیز بود را زیر دسته های غله می کرد و چند دسته را روی هم می گذاشت و انبوهی غله که می توانست در بین داس و دست و آغوش خود حمل کند را در بنّه می نهاد . او خوش ها را سمت داخل و ساقه ها را سمت خارج بنه قرار می داد تا در هنگام حمل تا « خرمن جا » آسیبی نبینند . پس از این که بنه پر می شد ، چوبی کوتاه و تقریبا نیم متری که سر آن دو شاخه بود و به آن « پا بنه » می گفتند را زیر چوب های محکمی که در دو عرض بنّه بود قرار می داد و در واقع ، آن را از دو سو بالا تر می آورد تا مقدار بیشتری غله در آن قرار بدهد . وقتی که این کار به اتمام می رسید و بنه لبریز از غله می شد ، کشاورز ، چند لایه ریسمان محکم که به یکی از چوب های عرض بنه بسته بود را برای همکار خود که در سمت دیگر بنه ایستاده بود پرتاب می کرد . او نیز ریسمان را زیر چوب عرضی دیگر می گذراند و به سمت اصلی برمی گرداند . آنان آن قدر ریسمان را می کشیدند تا دو چوب بزرگ و اصلی بنه به هم نزدیکتر شوند و درواقع بنه محکم تر بسته شود. گاه از ناچاری ، یک نفر به تنهایی این کار را انجام می داد . از این جا به بعد حداقل دو نفر نیاز بود . بنه که حالا به شکل استوانه ای پر از غله در آمده را از یک سمت بلند می کردند و به صورت ایستاده نگه می داشتند . آنگاه یکی از آنان الاغ را زیر بنه و سمتی که چوب نبود می آورد و نگه وی داشت و هر دو هم زمان با هم زیر بنه را گرفته و با یک زور زدن ، آن را روی کمر خر قرار می دادند و تنظیم می کردند . یکی از آن ها در حالی که با یک دست افسار الاغ و با دستی دیگر گوشه ی بنه را برای حفظ تعادل در دست داشت ، به سوی « خرمن جا » می رفت و در مکانی پاک که قبلا جارو کرده و تعیین نموده بود ( جا خرمن ) ، بار را می انداخت . بنه را باز می کرد و سوار بر الاغ با بنه به مزرعه بر می گشت تا با بریدن غلات و بنه های دیگر ، خرمن خود را بزرگ تر کند . گاهی که خرمن بسیار بزرگ می شد ، کشاورز خرمنی دیگر می انباشت . مزرعه ی کشاورزان پراکنده بود اما برای حفظ مسایل امنیتی و همکاری هایی که باید انجام می گرفت ، لازم بود که خرمن جا ، یک مکان برای همه باشد . البته در روستا معمولا دو یا گاه سه خرمن جا وجود داشت . پس از خرمن کردن غلات ، کشاورز یا بازیار برّا می بست و غله ها را خرد می کرد . برای این کار معمولا دو الاغ را با یک سری بند و ریسمان و وسایل که مجموعا به « آلات بند » معروف بود ، به برّا ( خرمن کوب ) می بست . برّا ، سه ردیف دیکس تیز و برنده و هر ردیف نیز سه عدد دیکس داشت . که در مجموع ، 9 عدد دیکس ( صفحه ی بُرّنده ) بود که سه تا سه تا پشت سرهم بودند . هر سه صفحه ( دیکس ) با فاصله ی معین ، در چوبی محکم نعبیه شده بود . طول هر چوب ، تقزیبا یک متر بود و هر دوسر آن نیز باریک بود تا در تنه ی برّا قرار بگیرد . دو چوب سنگین و بسیار محکم نیز به موازی هم و هرکدام با سه سوراخ ، دیسک ها را نگه می داشت . برا به وسیله ی الاغ روی خرمن کشیده می شد و روی 9 صفحه ی تیز و برنده پیش می رفت و غله ها را خرد می کرد . برای سنگین تر شدن برا و نیز برای هدایت منظم آن ، روی برا با چهار چوب محکم ، تخت گونه ای مربعی شکل درست شده بود که کسی که برا بسته بود ، روی آن می نشست و کف پاهایش را روی چوب جلو برا قرار می داد و افسار الاغ را در دست می گرفت و هدایتشان می کرد تا به صورت منظم بچرخند و خرمن را خرد کنند . برای برا بستن ، خرمن را باز می کردند و از وسط آن به خرد کردن مشغول می شدند . آنان با « اوسه » ( چنگالی با پنج انگشت چوبی و دسته ای بلند و چوبی ) ، دسته های غله را زیر برا می ریختند . به آن دسته غله ی خرد نشده ، « تاله » می گفتند . وقتی تاله ها خرد می شد ، با اوسه آن را زیر و رو می کردند تا کاملا از خرد شدنشان مطمئن شوند . آنان غلات خرد شده را با اوسه ، در مرکز دایره ی برّا جمع می کردند و تاله ی جدید زیر برا می ریختند تا به مرور زمان و در مدت چند روز خرمن را کاملا خرد کنند . انبوه غله ی خرد شده که هنوز از کاه جدا نشده بود را « آلون » می گفتند و برای این که الاغ یا قاطری که آن برا بسته اند ، غلات را نخورد ، دهان آن را در توبره می کردند . خرمن ها که به آلون تبدیل می شد ، نوبت به « اوسه » کردن می رسید . منظور از این کار ، جدا کردن دانه ها از غلات بود . اوسه ، کاری جمعی بود و مردم در هنگام اوسه ، به نوبت به هم کمک می کردند . باد اوسه بادی بین ملایم و تند بود . باد باید آنقدر قدرت داشته باشد که کاه را از بذر جدا کند و آنقدر آرام باشد که کاه ها را دور نبرد. باد اوسه در دشتستان ، از سمت غرب به شرق می وزد . این باد ها که در واقع باد های موسمی تابستانی هستند ، بعد از ظهر ها شروع می شد . اوسه کنندگان درشمال غربی آلون و با فاصله ای که مزاحم یکدیگر نباشند ، می ایستادند . به صورت منظم و با ریتمی خاص و هماهنگ ، اوسه های ( چنگال های چوبی ) خود را در آلون فرو برده و بالا می آوردند و به سوی باد ورو به بالا می افشاندند . کاه با باد بر می گشت و دانه های غلات که سنگین تر بود ، به زمین می ریخت . آنان این کار را منظم و مداوم انجام می دادند تا این که تمام غلات را از کاه جدا می کردند
کشاورزی 8
در سال های پر باران و پر محصول ، بازیار در فاصله ی چند ماهی که مشغول کارهای زراعتی کار بود ، اگر غله یا پول یا خرمایی احتیاج داشت ، به صورت مساعده از « کارخدا » (صاحب زمین – خدا = صاحب / کار خدا یعنی صاحب کار مثل کد خدا یعنی صاحب خانه ) می گرفت . او وقتی که از مزرعه برمی گشت موظف بود کارهای خانه ی ارباب را نیز انجام بدهد . طبق عادت اسب را به رودخانه می برد ، آب می داد و در طویله می بست . او و دیگر همکارانش در پاییز ، برای خوش خدمتی ، روی خانه ی ارباب را گل اندود هم می کرد . اگر چه این کارها جزو کارهای کشاورزی نبود اما وی می خواست کاری کند تا ارباب خوشش بیاید و سال دیگر هم زمینش را به او بدهد و کسی دیگر را به جای او به کار دعوت نکند . بهره ای که بازیار از غله ی ارباب پیش از درو کردن می برد ، « بلال » بود . او چند خوشه ی رسیده که در هنوز خشک نشده بود و کم کم داشت رنگش به نارنجی می زد ، با ساقه ای به بلندای 20 تا 30 سانتیمتر می چید . دسته می کرد و آن دسته ی گندم رسیده ی نرم را روی آتش می چرخاند و بلال می کرد . ( خوشه های خشک شده و مُفَک = گندم پر نشده ، برای بلال مناسب نبود ) . پس از آن خوشه های برشته را در تویزه می ریخت و با دو دست ، آنان را می مالید و به جلو و عقب می برد تا دانه ها از پوست جدا شوند . آنگاه آنان را برمی داشت و فوت می کرد و هنگامی که پاک می شد ، آن را می خورد . فصل درو که می رسید ، کشاورز از ابتدای بامداد به مزرعه می رفت . خرش را در جای مناسبی که بتواند کلور ( ساقه های غلات که پس از درو روی زمین می ماند ) بخورد ، می بست . مشک آب را زیر انبوهی از غلات بریده که به بنه معروف بود می نهاد . او هر روز مشک آب را همان جا می نهاد و بسیار پیش می آمد که بر اثر ریختن آب از مشک ، در تابستان ، غلات کنار مشک سبز می شدند . کشاورز از صبح تا غروب درو می کرد . او معمولا کلاهی بافته از برگ نخل بر سر می نهاد و شالی بر کمر می بست و برون می گرفت ( بُرُون به یک ردیف غله که در دست رس بازیار بود و بریدنش را پیش می برد تا بعد از آن برای بریدن دیگر قسمت ها برگردد برون می گفتند . )
زن بازیار هم پشت او خوشه چینی می کرد . غله ای که از راه خوشه چینی حاصل می شد ، صاحب زمین در آن سهمی نداشت به همین دلیل ، بیشتر صاحبان زمین از دیدن خوشه چین های زیاد اخم می کردند . زن بازیار تا غروب ، خوشه خوشه غله های افتاده از داس بازیار را روی زمین جمع می کرد و به خانه می برد . همان شب غله ها را می کوبید و با تویزه زدن ، کاه را از دانه جدا می کرد . او موظف بود شبانگاهان هم فرزندش را شیر بدهد ، هم حیوانات را بدوشد و هم غله را پس از جدا کردن دانه از کاه ، آسک بکند ( با آس دستی دست آس بکند تا آرد شود ) تا بتواند از همان آردها ، برای صبحانه ی روز بعد مردش نان تهیه کند تا مرد در دستمال ببندد و به محل کار ببرد . آنگاه ساعتی استراحت می کرد و بر می خاست و از چاه های باغ کل غلوم یا گرو شووه آب تهیه می کرد و پشت سر مردش به مزرعه می رفت . بازیار و کشاورزی که نمی توانست هم زمان با بقیه ی مردم ، درو را تمام کند ، « گارا » می کرد . به این منظور ، تعدادی از افراد با هم به یاری او می شتافتند و دست به یکی کرده وغلات مزرعه را می بریدند . هزینه ی گارای بازیار با خودش بود و صاحب زمین دراین زمینه با او هیچ همکاری نمی کرد .
کشاورزی 7
قحط سالی
ازجمله گیاهانی که حتی در قحط سالی ها نیز در برخی از جاها و با کمترین رطوبتی می رویید ، پنیرک ( توله ) بود . مردم این گیاه را می بریدند و مثل سبزی ریز می کردند . آنگاه آن را هم در دیگ آب ریخته و روی اجاق می نهادند و می جوشاندند . هنگامی که رنگ سبز آن تغییر می کرد ، به آن نمک می افزودند . وقتی پخته می شد ، آن را در ظرفی ریخته و با دست برمی داشتند و فشار می دادند تا آب سبز آن بیرون بریزد و معتقد بودند که آب آن باعث افت قوای جسمانی می شود . به همین دلیل اگر کسی می افتاد یا دچار ضعف می شد یا پیش پا می زد ( درحین حرکت پایش به مانعی بر می خورد ) به او می گفتند : مگر آب توله خورده ای ؟
توله معده را شستشو می داد و پاک می کرد و معتقد بودند که حتی ریز ترین موهایی که در مسیر بلع و هضم و دفع غذا وجود دارد ، با توله ، دفع می شود . هنوز هم برخی از خانواده های دشتستانی به صورت تفننی از آن استفاده می کنند . زمان اصلی استفاده از توله ، وقت صبحانه بود . توله در قحط سالی به داد مردم می رسید . مردم علاوه بر استفاده از ساق و برگ این گیاه ، تخم های آن را نیز جمع کرده و در خمره هایی بزرگ می انباشتند تا در روزهای تنگی ، بتوانند از آن استفاده کنند . برخی از کوزه هایی که در مناطق مختلف ایران از جمله در دشتستان کشف شده ، پر از تخم توله بوده که این خود نشان می دهد که تخم این گیاه نیز به راحتی فاسد نمی شود . وجود خمره هایی که در حفاری های تخت جمشید نیز به دست آمده نشان می دهد که این ظرف ، برای حفظ چنین موادی بسیار مناسب بوده است . دکتر علی سامی می نویسد : « ... در اتاق های زاویه ی شمال غربی صفه هم دو خم بزرگ ولی شکسته به دست آمد . بلندی خم 30/1 متر و محیط کمر آن چهار متر و قطر دهانش 28 سانتیمتر که ظاهرا برای نگهداری غلات و آرد و حبوبات به کار می رفته و نظیر آن هم اکنون در دهات در درون کف اتاق ها جهت نگاهداری آرد به کار می رود . ..» نقل ازکتاب پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی . علی سامی صفحه ی 304 .
قحطی نه تنها گرسنگی را در پی داشت بلکه مرگ میرهای زیادی ناشی از آن را به دنبال می آورد و مردم حتی همان توله را سیر نمی خوردند . مسلم جعفری می گفت : پدرم نقل می کرد که وقتی ما خرمایی در دهان می گذاشتیم و ساعت ها هسته اش را می مکیدیم ، وقتی هسته ی آن را بیرون می انداختیم ، بودند زنان حامله ای که آن هسته را برداشته و در دهان خود می گذاشتند . محمد جعفر غلامی تعریف می کرد که وقتی که خرمای داخل بـَل ( ظرفی از برگ نخل ) تمام می شد ، بل را با آب می شستند و آب آن را در ظرفی جمع می کردند و می خوردند . در چنین شرایطی ، وقتی بیماری هم به این دردها افزوده می شد ، غمی به سنگینی کوه بر دل مردم می نهاد . مردم درحالی فرزندان و پدران و مادران خود را از دست می دادند ، که حسرت یک لقمه نان در دلشان بود . در سال هایی سیاه مثل سال آزاری ، مردم به صورت دسته جمعی از بین می رفتند و کسی جرات شستن آنان را نیز نداشت چرا که می ترسیدند خود نیز دچار بیماری شوند . هم اکنون یکی از گورهای دسته جمعی در آرامگاه زیارت ، ضلع شرقی شیخ منصیر ( شیخ علاء الدین منصور ) قابل مشاهده است که نشان می دهد پدران ما چنین تلخ سالی هایی را از سر گذراندند .
کشاورزی 6
ملخ
مهم ترین آفتی که نه تنها محصولات کشاورزی بلکه هربرگ سبزی اعم از کنار و نخل را به طور کامل از بین می برد ، ملخ بود . ملخ تاریخچه ای بسیار طولانی دارد . آشور بانی پال که در دو هزار و هفتصد سال پیش می زیست می گوید :
« ...غنایمی بدین شرح به آشور آوردم : پسران و خواهران سلاطین و تمام خانواده ی سلطنت و حکام و افسران کماندار و ارابه ران ها و سواران و اسلحه داران و ارباب حرف از زن و مرد و اغنام و احشام که به روی هم بیش از ابری از ملخ می شدند ...» آشور بانی پال ( 645 سال پیش از میلاد ) به نقل از پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی . علی سامی ص 356
این جمله علاوه بر این که قدمت این آفت را به ما نشان می دهد ، بلکه شیوه ی هجوم آوردن آن را نیز بیان می کند . اگر چه در بنار اصطلاح کنایی « میگ مصری» هنوز به کار می رود و منظور از آن هجوم آوردن مانند ملخ هایی است که از مصر ، به ایران می آمدند ولی ملخ از آفریقا یا هر جا که می آمد ، تکلیف سال معلوم بود . آن ها به هرچه می رسیدند ، می خوردند . به شدن زاد و ولد می کردند و « کُر میگ » بدون توان پرواز کردن ، فرقی با ملخ بالغ نداشت . ملخ های کوچه که توان پرواز نداشتند ، وقتی به خانه وارد می شدند ، چیزی جلوگیرشان نبود . آنان حتی آنچنان در چاله ی آتش می ریختند که آتش را خاموش می کردند . وقتی می خواستند از رودخانه بگذرند و به بنار بیایند ، خود را به آب می زدند . این کار به صورت دسته جمعی انجام می شد و در حالی که به هم چسبیده بودند و چند لایه زیر آب رفته بودند ، باز هم به صورت نواری پیوسته ، به خشکی می رسیدند و از سر خار و چوب و درخت بالا می رفتند و ظرف مدت چند دقیقه ، از درخت نخل ، فقط چند شاخه ی بی برگ ( شهار ) بر جای می گذاشتند . در کوچه ، در حیاط ها ، در لباس ها و هرجایی که ممکن بود وارد می شدند . تنها انتقامی که مردم از آنان می گرفتن ، این بود که چون چیزی برای خوردن باقی نمانده بود ، مردم ملخ ها را می گرفتند و می خوردند . برای گرفتن ملخ ها ، وقتی به صورت جمعی پرواز می کردند ، آن قدر زیاد و چند لایه بودند که مثل ابر ، مقابل نور را می گرفتند . افرادی آنان را تعقیب کرده و می دانستند که در کجا فرود آمده اند . جایشان که مشخص می شد ، میر ابراهیم سلمانی روی تلنگون می رفت و با صدای بلند همه را با خبر می کرد . مردم نیز گونی و سوزن و ریسمان را آماده می کردند و تا صبح روز بعد ، پیش از طلیعه ی نور ، به آنان حمله ببرند . ملخ ها روی زمین ودرکنار هم یا روی هم انبوه شده بودند . هوا تاریک بود . فرصت جمع کردن یکی یکی نبود . آنان دهان گونی را باز می کردند و با دو مشت ملخ ها را در آن می ریختند و به محض پر شدن گونی ، بلافاصله در آن را می دوختند و به سراغ گونی بعد می رفتند . بسیار پیش می آمد که همراه با ملخ ، مار نیز در گونی می کردند .
برای پختن ملخ ، دیگ های بزرگ را پر آب کرده و آب را جوش می آوردند . آنگاه بخشی از درب گونی را باز کرده و دست در آن می کردند و مُشت مُشت ملخ بیرون آورده و در آب جوش می انداختند . وقتی ملخ ها را در آب می ریختند ، به آن ها نمک نیز می افزودند و می پختند . پس از این کار ، ملخ ها را روی تک یا چیزی دیگر ، در آفتاب پهن می کردند تا خشک شود . پس از خشک شدن ، شب ها که دور هم می نشستند و شب نشینی می کردند ، به جای تنقلات ، آن ها را می خوردند .
.... چو درویش بی برگ دیدم درخت
قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کوه سبزی ، نه در باغ ، شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ ...
شرح بوستان . دکتر محمد خزائلی صفحه ی 107
کشاورزی 5
مراقبت از محصول
تا گه یه برین هر چی زمین کاله بدین تخم و کنین خیش
خوفش نکنین سال گته تخمتو پامال نویمو
استاد فرج الله کمالی
باران باعث قحط سالی یا سال آباد بود . باران که می بارید ، محصولات می رویید . پس از روییدن محصول ، وظیفه ی بازیار و کشاورز ، نگهداری از آن بود . کار پاییدن غلات چندان دشوار نبود . البته گاه آفت هایی نازل می شد که آسیب جدی به محصول می رساند که مهم ترین آن ها هجوم ملخ بود . در باره ی ملخ به دلیل فراگیر بودنش ، به صورت ویژه صحبت خواهیم کرد . اما در درجه ی بعدی ، پرندگان نیز به محصولات کشاورزی آسیب می رساندند . گنجشک و دل زرد از این نمونه بودند . کشاورزان با سلاح باورها به مبارزه با این پرنده برخاسته اند تا تخم کینه را در دل فرزندان خود بکارند و باعث شوند تا هجوم پرندگان به مزرعه کمتر شود . یکی از آن باورها ، مبارزه با گنجشک بود . با وجودی که گنجشک بومی بود و در سوراخ های خانه ی خشتی کشاورز ، با او زندگی می کرد اما چون گنجشکان با شدت تمام ، به سنبله های گندم آسیب می رساندند ، کشاورزان سعی می کردند تا نسل آنان را کم کنند . بالاخره زندگی کشاورزی این باور را پدید می آورد که : روزی گنجشک ، مَشک امام حسن را با نوک خود پاره می کند ، چغول ( چکاوک ) نخ می آورد و پرستو هم که سید است ، آن را می دوزد . با درنگی کوتاه به این باور متوجه می شویم که چگونه جامعه ی سنتی ، گنجشک را دشمن محصولات خود معرفی می کند اما در عوض دو پرنده ی بی آزار دیگر را تا آنجا مقدس می شمارد که نه تنها کسی در زیر سقف خانه ی خود به پرستو آزاری نمی رساند بلکه اگر جوجه پرستویی نیز از لانه به پایین افتد ، سر آن را با روغن چرب می کردند و پروازش می دادند . دل زرد پرنده ای مهاجر است و یکی از ویژگی های آن این است که به صورت دسته جمعی پرواز می کند . از آنجا که در مزرعه ی گندم در هنگام خشک شدن نمی توان به آسانی رفت و باعث شکسته شدن ساقه های غلات می شود ، لذا کشاورزان برای فراری دادن پرندگان از دلّه و کیوار استفاده می کردند . دله ، حلبی خالی است که با ضربه زدن روی آن ، صدا ایجاد می شود و پرنده را فراری می دهد . گاه برخی از کشاورزان ، دله را با ریسمانی به چوبی در وصل می کردند و ریسمانی بلند از دلّه تا جایگاه خود قرار می دادند و هر بار که احساس نیاز می کردند ، با تکان دادن ریسمان ، دله را به صدا در می آوردند . کیوار نیز نوعی تیر و کمان است اما تیر و کمان به منظور شکار اما کیوار به منظور فراری دادن پرندگان ساخته شده است . کیوار دو رشته بود که هر رشته ی آن از یک سر ، به صفحه ی پهنی به اندازه ی تقریبی کف دست ، از چرم یا پارچه یا چیزی دیگر وصل می شد و سر دیگر رشته ها آزاد بود . کشاورز ، سنگی در خانه ی کیوار (صفحه یا چرم ) می گذاشت و دو سر رشته را هم زمان در یک دست می گرفت و از بالا به پایین می چرخاند و به چرخاندن شتاب می داد و در همین هنگام ، در حالی که یک رشته را محکم نگه داشته بود ، رشته ی دیگر را رها می کرد . بنابراین سنگ از جایگاه خود جدا می شد و با سرعت به جلو می رفت و باعث فرار و گاه شکار پرندگان می شد .