با عرض سلام وباتشکر خالصانه خدمت آقای قاسم شجاعی به جهت زحمات بسیار زیاد و تلاش بی شائبه برای تهیه مطلب برای وبلاک و عرض شرمندگی که در بعضی موارد برای بهتر شدن مطلب از کلمه قاسم استفاده شد.با تشکر
گفتنی است کسی که بالای دکل مخابرات رفت و آن عکس های به یاد ماندنی را به تصویر کشید کاری بسیار مخاطره آمیز و ماجراجویانه انجام داد که واقعاً این کار از دست هر کسی بر نخواهد آمد جا داشت که بانیان انجام این کار احتیاط بیشتری به خرج می دادند و بحث برق گرفتگی را از اداره مخابرات استعلام می نمودند و جا دارد از روحیه بسیجی و تکاورانه عباس پرتابیان در انجام این کار تقدیر به عمل آید و تسلط او در انجام این کار مثال زدنی است. جریان از این قرار بود :
وقت نماز ظهر آقای قاسم شجاعی در مسجد محل(امام سجاد ع) حضور یافت وعلت غایب بودن عباس را پرس و جو کرد. گفتیم چند دقیقه دیگر جهت انجام فریضه به مسجد می آید. داشتم نماز اول را می خواندم که در حال نماز متوجه شدم که آقای شجاعی دارد در مورد "پروند"، عکس، وبلاگ و خلاصه انجام یک کار صحبت می کرد؛ گفتم شاید در مورد نخیلات صحبت می کند شاید هم عکسی برای وبلاگ. پس از اتمام نماز در حال مراجعت به منزل بودم که مشاهده کردم آقای شجاعی و عباس پرتابیان و آقای همولایتی در کنار دکل مخابرات ایستاده اند! بله تازه متوجه شدم جریان از چه قراره؛ قاسم فکر کرده عباس بدل کار فیلمیّه که خودشم کارگردانشه! عباسم فکر کرده اینجا نخلستانه و روزی 50عدد نخل می تونه کِنه بزنه! همولایتی هم فکر کرده اینجا فضای مجازیه و اگه کسی هم چیزیش شد، کسی هنوز او را نمی شناسه! باید بگم که جلوی مغازه اسماعیل باقری پاتوق عده ای از پیرمردا و پیر زن های روستاست. اتفاقاً چند نفر دیگر از جمله علی باقری ف اسماعیل،رحمان نعمتی و ... هم بودند؛ عباس که پروند را به کمر و دوربین را به گردنش آویزان کرده بود، پله ها را یکی یکی بالا می رفت. پیرمردا و پیرزن ها هم یکی یکی از ترس افتادن عباس فرار می کردند. در همین حین و بین شنیدم که یکی رفت اسفندیار را صدا کنه که مانع از این کار بشه. همولایتی هم هر پله ای که عباس بالا می رفت سه تا عکس می گرفت. محوطه از آدم خالی شده بود. دی علی درِ مغازه را بست و شروع به دعا کردن کرد؛ بالاخره عباس به نقطه مورد نظر رسید. صدای عباس دیگه به قاسم نمی رسید و آقای شجاعی سیستم بیسیم که از مکانیزم بلوتوث استفاده می کرد را فعال نمود و دیگه صدا به خوبی رد و بدل می شد. اولین کلمه از آقای شجاعی: عباس اونجا اکسیژن کافی برای زندگی هست؟ عباس: .okقاسم: what s the matter عباس:I m Good
از این به بعد تمام مکالمات عباس به صورت لاتین انجام شد. فکر کنم عباس تصور کرده بود که تو فضا،بالای جو قرار گرفته و او هم خلبان بالگرده(البته قاسم با مترجم فضای مجازی آنلاین بود). همه چیز در اتاق فرمان به خوبی کنترل می شد؛ پرواز تهران-بوشهر که خط هواییش بالا سر بنار بود به مدت 48ساعت لغو شد!! بله عباسِ دوران به اوج رسید .حالا وقت آن بود از وسیله ی تخصصی "پروند" استفاده بکنه، عباس باید با یک دست این کار را انجام می داد (با یک دست، هم خود را نگه می داشت و حفظ می کرد) شاید 25بار دست عوض کرد تا پروند نصب شد چون ورژن پروند بسیار بالا بود و از مکانیزمی استفاده می کرد که فقط عباس از اون سر در می آورد. بالاخره عکس های زیادی گرفته شد. عباس گفت: دست هایم خسته شده اجازه می دهید بیایم پایین؟! قبل از این که قاسم جواب بدهد، همولایتی بیسیم را ربود و گفت عکس های غروب خیلی زیبا می افته! عباس از رمق افتاده بود. قدری آذوقه و آب با طناب برایش فرستادند نزدیک غروب بود که حافظه ی دوربین کلمه fool memory را در صفحه درج کرد که باعث خوشحالی عباس شد. بله عباس پایین آمد، پروند را باز کرد و با اورژانس که توسط جعفر جعفری هماهنگ شده بود، به قسمت اتفاقات بیمارستان منتقل شد. ناگهان اسفندیار سر رسید. همولایتی زرنگ بازی در آورد و مموری را بلعید و زیر زبانش قایم کرد چون می دانست چه اتفاقی خواهد افتاد. دوربین آقای شجاعی پس از برخورد به سنگ سیمان دیوار مخابرات 16تکه شد و غائله ختم شد. پس از آن زندگی در محله ی وسط روستای بنار دوباره جاری شد و تا یک هفته عباس از ترس اسفندیار نتوانست به منزل مراجعه کند.