امرالله ابراهیمی
اولین روز از آخرین ماه فصل بهار سال 1346در خانواده ای مذهبی به عنوان هفتمین فرزند وچهارمین پسر متولد شدم.دوران کودکی را مانند همولایتی هایم درخاموشی مطلق در حالی که روستایمان بنارابشیرین فاقد برق بود با نور چراغ فانوس سپری نمودم.در حالی که عددسال تولدم به 5رسیده بود در میان ناباوری مادرم راکه فقط 42 سال داشت از دست دادم ودست بی رحم عفریت مرگ طعم یتیمی را برمن وخواهران وبرادرانم چشاند. یکسال بعد پدرم مرا به تنها دبستان روستایمان برد ودر کلاس اول ثبت نام کرد ووقتی خواست به منزل برگردد من هم به دنبال او از کلاس خارج شدم .از آنجایی که ایشان برایم هم پدر بود وهم مادر، وابستگی زیادی به وی داشتم وجدا شدن از وی برایم سخت بود.پدرم مرا به کلاس برگراند ودرنیمکت اول نشاند وگفت هر وقت دوستانت آمدند تو هم بایستی به خانه بیایی. با توجه به علاقه زیادی که به درس داشتم کم کم به محیط مدرسه عادت کردم ویکماه بعد به عنوان مبصر کلاس انتخاب شدم وتا پایان تحصیلات ابتدایی به عنوان یکی از شاگردان ممتازمدرسه شناخته شده وهمچنان مبصر ماندم. پس از آن چون مدرسه راهنمایی در روستایمان وجود نداشت مجبور شدم به روستای زیارت وبه مدرسه راهنمایی بوعلی آن روستا بروم ودر آنجا هم به عنوان شاگرد ممتاز دوره راهنمایی ،باز هم مبصر کلاس شدم .ضمناً در حوزه ورزش نیز دررشته فوتبال فعالیت داشته وعضو تیم منتخب مدرسه شدم.در زمانی که سال سوم راهنمایی بودم به عضویت تیم فوتبال دشتستان شهر برازجان درآمدم وبرای اولین باردرزمین چمن استادیوم تختی برازجان در مقابل استقلال بازی کردم.با تشویق برادربزرگترم،محمد،فوتبالم را به صورت حرفه ای تر با فراگیری تکنیک هایی از ایشان تقویت نمودم وبعد به عضویت تیم دوم بنارآبشیرین یعنی اتحاد درآمدم ویادم می اید که دریک بازی رسمی با تیم وحدت که تیم اول روستا بود مساوی کردیم واین افتخار بزرگی برای من بود که توانستیم بزرگانی چون علی زاهدی وبهرام رضایی را متوقف نماییم.دوران دبیرستان را در شهرستان گچساران سپری کردم که ازهمان طریق دو باردر سالهای 64و65 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم ومدت 6ماه با متجاوزین رژیم بعث در جنگ شرکت نمودم.با اصرارپدرم سال چهارم دبیرستان را انتقالی گرفته ودر سعدآباد دشتستان ادامه دادم. 3سال در گچساران مبصر(نماینده کلاس)بودم وسال چهارم نیز این نمایندگی ادامه داشت.یادم می آید در ثلث اول نمرات ومعدل مقاطع مختلف رادر صبحگاه می خواندند ورتبه های اول هرمقطع را تشویق می کردند،به سلطه چند ساله یکی از دانش آموزان به نام حسن آخش پایان دادم وشاگرد ممتاز شدم که تعجب همگان را برانگیخت .پس از پایان تحصیلات دوران متوسطه در کنکور سراسری شرکت ودر رشته مترجمی زبان خارجه وابسته به وزارت امور خارجه قبول شدم وهمزمان در رشته نیمه متمرکز دردانشگاه پلیس وابسته به شهربانی نیز پذیرفته شدم.با توجه به اینکه جنگ ادامه داشت ومدت سربازی 30ماه مقرر شده بودبا توصیه پدرم به دانشگاه پلیس رفتم واز سال 1368 رسماً لباس پلیس را پوشیدم وبعداز اتمام دوره دانشگاه مفتخر به پیوستن به جرگه افسران پلیس گردیدم که تاکنون (البته به عنوان نیروی انتظامی)،این فعالیت ادامه دارد.در مدت تحصیل در دانشگاه پلیس ،بنده افتخار پوشیدن لباس تیم پرسپولیس بنارآبشیرین وهمچنین تیم دانشگاه را داشتم ودر مسابقات فوتبال دانشجویان کشور شرکت می نمودم. شیرین ترین خاطره ورزشی ام شکست تیم استقلال زیارت در فینال جام بین روستایی دشتستان بود که در ضربات پنالتی این امر محقق شدودر استادیوم برازجان اولین ضربه پنالتی را به ثمر رساندم.تلخ ترین خاطره ورزشی ام شکست تحقیر آمیز سه بر یک تیم ملی مقابل بحرین در منامه پایتخت بحرین بود که پس از پایان بازی بحرینی ها با پرچم عربستان دور افتخار زدند.تلخ ترین لحظه زندگی ام فوت پدرم در 19 رمضان سال80 بود که احساس کردم پشتوانه ای محکم رااز دست داده ام. بهترین لحظه زندگی ام خبر قبولی درکنکور ،رشته حقوق،مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد بندر عباس در سال 86 بوده که سال ها آرزوی ادامه تحصیل داشتم وخدا کمک کرد که مدرک فوق لیسانس را بگیرم. هیچ وقت خودم را آدم موفقی ندانسته ام وبر این باورم که اگر تلاش بیشتری می کردم می توانستم خیلی پیشرفت کنم چون خداوند استعداد زیادی به بنده مرحمت کرده است ولی به هر دلیلی نتوانستم استفاده نمایم.توصیه می کنم همه جوانان از فرصت ها استفاده مطلوب نمایند وبه خداوند بزرگ توکل کنند وازاویاری جویند. اکنون متأهل ودارای سه فرزند می باشم.