سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احمد روزبه

  * لبخندت را به هر قیمتی خریدارم، شوخی کردم نخندی ها هزار تومن بیشتر ندارم...

* اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد افسره رفت بهش گفت بدبخت آنقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده !طرف نگاه کرد به دستش گفت یا حضرت عباس! ساعتم 

* حدیث 2011: مسلمان نیست کسی که روی مودم وایرلسش پسوورد می‌گذارد و همسایه‌اش شب بدون اینترنت می‌خوابد !

  * وزیر صنایع طی یک نشست خبری صبح فردا اعلام خواهد کرد: ایران به زودی خودروی اسلامی می سازد؛ که مشخصات این خودرو طبق استانداردهای ملی و اسلامی اینگونه خواهد بود: هنگام حرکت صلوات می فرستد اگر سرعت از 80 بالاتر برود آیة الکرسی می خواند در صورت بروز حادثه ، فاتحه می خواند !

* سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سال دو ترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب ..... از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید

* اصفهانیه میره رستورن ناهار بخوره، غذا که تموم میشه یه سوسک ا مرده از جیبش در میاره میندازه تو زرفه سالاد داد میزنه سره گارسن و پول نمیده. بقل دستیش میگه، هی رفیق یه سوسک دیگه داری منم نهرمو حساب کنم؟ میگه نه یه مگس دارم اونم میخوام برگشتنی یجا چای بخورم.

* روزی « ناصرالدین شاه »، وزیر دفترش، « هدایت الله خان » را دید که گوشهایش از زیر کلاهش بیرون آمده بود. نظری خشم آلود به وی افکند و گفت: « گوشهایت را زیر کلاه بگذار. »

وزیر دفتر در حالی که کلاه خود را روی گوش های می کشید گفت:«بفرمائید قربان. این هم گوش های بنده. حالا ببینم کارهای مملکت، با رفتن گوش من در زیر کلاه درست می شود. »

* دو پیرمرد 90 ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند.هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت. یک روز خسرو گفت:

«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه.»  بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم»

چند روز بعد بهمن از دنیا رفت.  یک شب، نیمه هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو .... خسرو گفت: کیه؟

منم، بهمن. تو بهمن نیستى، بهمن مرده! باور کن من خود بهمنم.. تو الان کجایی؟ بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.  خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو. بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند. خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟ بهمن گفت:

مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته

* گربه ی زبل / یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه ، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش میکنه.
وقتی میرسه خونه میبینه گربه هه از اون زودتر رسیده خونه!!! این کارو چند بار تکرار میکنه اما نتیجه ای نمیگیره...
یک روز گربه رو برمیداره میذاره تو ماشین بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ... خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد زنگ میزنه خونه زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میگه : اون گربه ی کره خر خونس؟ زنش میگه : آره.
مرده میگه گوشی رو بهش بده من گم شدم!!!

* زن ملا به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد. روزی گفت: مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم و درستی هستم. ملا جواب داد: درست گفته اند چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری به همین دلیل سالم مانده است.

  * دولت برای ارزان شدن تخم مرغ به خروس های ولگرد وام ازدواج میدهد !

* به شخصی می گویند اگر بهت حالت تهوع دست بدهد چکار می کنی ؟ آن شخص جواب می دهد : هیچی. منم بهش دست می دهم.





تاریخ : یکشنبه 90/10/11 | 6:50 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.