سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

امرالله زاهدی

ازدوران کودکی خاطرات زیادی دارم . تابستان بود . داشتم دررودخانه شنا می کردم. باغدارانی که باغشان دربنارسلیمانی بود،کم کم برمی گشتندودر«گـُدار»که مسیرعبورازآب بودوکم عمق ترین جای رود هم به حساب می آمد، توقف می کردندتا حمامی بگیرندو الاغشان درزیر بار ِ گاری آبی بخوردونفسی تازه کند. عمویم مهدی کهنسال سواربرگاری ازبنارسلیمانی برگشت ودروسط رود توقف کرد. رودخانه پرازجنجال بچه های هم سن وسال من بود. کمی آن طرف تر زنان ظرف ولباس می شستند وصدایشان  باصدای ظرف هاوشلوغی ما می آمیخت . من درآن شلوغی دریک فرصت، تنگِ الاغش رابازکردم . تنگ ، ریسمانی بودکه گاری رابه الاغ می بست . وقتی عمویم خواست به سوی خانه برود، روی گاری نشست اما ناگهان گاری واژگون شدواو درآب افتاد. ظهرهمان روز به منزلشان رفتم . آن موقع آب لوله کشی نبودومردم الاغ ، اسب یا گوسفندانشان را به رودخانه می بردند وآب می دادند. عمویم گفت برو«سر ِ رو»(کناررود) والاغ راآب بده.  پذیرفتم وسوار شدم . دربین راه مقداری سرگین از الاغی دیگر روی زمین ریخته بود. به آنجا که رسیدم خرسرش راپایین آورد وبوکشید. هرکاری کردم نتوانستم آن راکنترل کنم . الاغ سرش رابالا نمی آورد . ناگهان سربلندکردوزاره(عرعر)کنان شروع به جفتک پرانی کرد ومرابه شدت به زمین کوبید ودرحالی که می تاخت وگردوخاک به پامی کرد به سوی روستا برگشت .





تاریخ : جمعه 89/7/23 | 11:50 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.