ظهراب عباسی
بنده ی حقیرظهراب عباسی صفی آبادی فرزندعباس 1/5/1343درروستای صفی آبادمتولدشدم . دوران کودکی رادرهمان روستاگذراندم تاموقع مدرسه که درمنزل گرگعلی عبدالهی کلاس اول ابتدایی راگذراندم وبعدکه مدرسه تأسیس شد معلم مابه اسم آقای پورجعفری ماراتعلیم داد. کلاس پنجم که آمدیم درمدرسه ی بنارآب شیرین ، معلم ما بحرانی وشریفی بودند. ادامه ی تحصیل رادرروستای زیارت، مدرسه ی بوعلی تحصیل کردم. درزمان 9سالگی خیلی عشق وعلاقه به مراسم اهل بیت حسینی داشتم . خودبه خودبایک شلوارکهنه سواردوچرخه روانه ی بنارشدم ودرمنزل مرحوم یوسف ابراهیمی درخواست نسخه ی تعزیه راکردم. همان موقع هم مرحوم ابراهیم ابراهیمی فرزندفتح الله بانی وکارگردانی تعزیه راداشت قبول کردوبه من نسخه دادوشروع به تعزیه خوانی کردم. عبدالله بن امام حسن راقبول کردم وادامه دادم باتعزیه خوانانی که مرحوم شده اند وهستند تابه حال :مرحوم مرادسلیمی علیمرادکهنسال محمدجعفرغلامی حاجی حقیقت ابراهیم خدارتی ومحمدابراهیمی وفتح الله ابراهیمی ودیگرتعزیه خوانانی که حاضرندواجرامی کنند. یادم می آیددرسال اول تعزیه، مرحوم علیمرادکهنسال شمربود گفت که بایدامروزسرت راببرم . گفتم سرم فدای حسین. من ترس ندارم. تاموقع نقش وبازی من، که باهمان شلوارکهنه ، علیمرادپایش راگذاشت درکمرمن . گفت«انا اَعرُف ». گفتم علیمراد، داشته باش شلوارم درنیاید. آخرهم درآمدومن افتادم . خلاصه بگذریم. این زحمات وعلم های تعزیه رامن ازمرحوم ابراهیم ابراهیمی یادگرفتم وهمیشه یادمی کنم وفاتحه می دهم. زمانی هم درتاریخ 1/2/1363 به جبهه اعزام شدم وتوسط موج انفجاروترکش درجبهه ی طلاییه مجروح شدم. دارای چهارفرزندمی باشم . سه پسرویک دختر. همیشه خداوندراشکرمی کنم. بعضی شب هاخواب می دیدم سیدی می آمدومرابلندمی کردومی گفت : بلندشونمازبخوان. درحال حاضرحاضرم درتمام نقش های تعزیه خدمت کنم امابه علت احترام به دیگران کارندارم وکارخودرادرراه خدمت واطاعت به اهل بیت حسین وخداادامه می دهم ومزدخودراازخداودرقیامت می طلبم. مادرمراسم محرم که 10 روزاست، هرروزیک نقش، بیشترروزتاسوعاوعاشورا، نقش شمرومجلس شهادت قاسم ، شبیه عروس وروز طفلان مسلم نقش حارث راایفامی کنم. یادم می آیددرچندسال گذشته ، درنقش شمرروزعاشورابودم . اسبی از«کره بند»آورده بودندکه وحشی بود.وقتی برآن سواربودم ، لشکریانی که دنبالم بودندداشتندسنج ودمام وشیپور می زدندکه اسب رم کردووازپشت زین مرابه زمین انداخت ولگدکوب کرد. مردم آمدندبالای سرمن امامعجزه بودکه به چشم خودم دیدم. همیشه ذکرویادمن اول خداودوم اهل بیت است. مردمان بناراززن ومردمرامثل برادرحساب می کنند وبه من احترام می گذارند. تابه حال که هستم حاضرم درخدمت همه باشم. راستی یک چیزراذکرنکردم. من دلم می خواست قرآن رایادبگیرم . همین طورکه درمقابله ها ی ماه رمضان می رفتم، کم کم یادگرفتم وافتخارمی کنم که بتوانم جزوی بخوانم برای مراسم فاتحه ای چون ثواب داردهم برای خودوآخرت وآن مرحوم. دیگرچیزی یادم نمی آیدودرذهن نمی دانم . هرچه داشتم ذکرکرده ام . همگی سربلندباشید. من الله توفیق. قبلاً متشکرم / ظهراب عباسی