محمدجعفرغلامی
محمدجعفرغلامی فرزندحسین فرزندمحمدجعفرفرزندقائدعبدالرضادرخانواده ای کشاورزدرروستای بناربه دنیاآمد. درهمان ابتدای کودکی، پدرش راازدست دادونزدعمویش کربلایی خدارحم که ازافرادشاخص منطقه بود، زندگی کرد. وقتی که مأموران آماردرسال1310هجری شمسی به بنارآمدند، سن وی را15 سال تشخیص دادندبه همین جهت برای تولدش، سال1295رابرگزیدند. محمدجعفر، مثل اکثرهم سن وسال های خود، قرآن رانزد«آخوندعبدالحسین تنگ ارمی » ازطریق خواندن جزمک 1وهجوه زدن2 فراگرفت وختم کردوبه واسطه ی خواندن کتاب های نثروشعردرشرح حال اهلبیت وواقعه ی کربلا، اطلاعات مذهبی خوبی به هم زدوگاه گاه، روضه خوان مجالس روستاوبیشترمنزل خودبودوبسیاری اوقات نیز، درماه های محرم وصفر، روضه خوانان رابرای روضه خوانی دعوت می کرد.3 درماه های مبارک رمضان به طوردائم، جلسات مقاوله ی قرآن کریم درمنزلش برقراربودواین کارراجزدرسال های پایانی عمرکه به دلیل اعمابودن نمی توانست ازمردم پذیرایی کند، ادامه داد.درزمان وی،« حاج شیخ علی مظاهری » دربنارمحوریت داشت وهرگاه جلسه ای نزدشیخ برقرارمی شد، اونیزحاضربود. به همین دلیل هنگامی که هسته ی اولیه ی تعزیه دربنارشکل گرفت، اونیزکه سوادمکتبی خواندن ونوشتن داشت، جزء اولین تعزیه خوانان بود. وی بعضی ازنقش هاراآنچنان خوب اجرامی کردکه تاپایان دوران تعزیه خوانی اش، به طوراختصاصی متعلق به اوبود.ازجمله ی این نقش ها، نقش زینب(س) درمجالس طفلان زینب وتاسوعاونقش زن حارث درمجلس طفلان مسلم(ع) بود.4 درسایرمجالس تعزیه خوانی نیزبه جزروزعاشوراکه نقش امام زین العابدین(ع)رااجرامی کرد، نقش های زنانه داشت. روزهای تاسوعاباپارچه ی سبزی که دست های حضرت عباس(ع)رادرآن پیچیده بودبه خانه می آمدوماباتعجب واحترام به آن می نگریستیم وآن رامی بوسیدیم. گاهی نیزپس ازاجرای تعزیه، وقتی به خانه برمی گشت، باغرورازمادرم نظرخواهی می کردومی گفت: «امروزخوب خواندم؟»
محمدجعفرکه مردم روستااورا«میش جعفر»یا«می جعفر»یا«مشتی»صدامی زدند، ازطریق کشاورزی روزگارمی گذرانید.وی علاوه برکاشت غلات درزمین های زراعی، درمحدوده ی بنار، باغی احداث کردکه ازمعدودباغ های قدیمی محسوب می شود. اوتوانست حدود200اصله نخل راباآب چاه به باربنشاندوبابیل برایشان گاوبند(کانال) بسازد. درروزهای بارانی، همیشه روبه روی درخانه می نشست وباران راتماشامی کردولذت می برد. گاه درشدت باران ِ سیل آسا، شنل بارانی خودرامی پوشیدوبیل دردست وباپای برهنه به باغ می رفت تاآب باران رابه باغ هدایت کند. اوبااهلبیت عصمت وطهارت، دلی یک رنگ داشت وتاپایان عمر، هرساله یک دهم درآمدباغش راصرف تعزیه وروضه خوانی می کرد. به واسطه ی همین علاقه بودکه گاه خواب اهلبیت رامی دیدوصبح که ازخواب برمی خاست، گریان برای ماتعریف می کرد. محمدجعفربه واسطه ی خواندن کتاب ونشستن درمجالس مذهبی، حکایات واشعاری نیزازحفظ داشت که برایمان می خواند. وی ، خوش برخوردوبذله گوبودودردهه ی پایانی عمرش که به طورکامل اعماشده بودنیزآموختن رادوست می داشت ومن کتاب های متعددمذهبی وشعربرایش می خواندم. ازجمله ی آن کتاب ها، شاهنامه ی فردوسی بودکه ازآن لذت می برد. علاقه اش به تعزیه به پایه ای بودکه درتمام عمر، هرگزازآن فاصله نگرفت. تازمانی که می توانست، تعزیه خواندوتازمانی که زنده بود، درمجالس تعزیه حاضرمی شدوبااشتیاق ، گوش می دادوعیب هارامتذکرمی گردید.5 وی پس ازگذراندن یک دوره بیماری، درعصرروز24آبان ماه 1381برابرباجمعه 10رمضان1423 سفارش کردکه قبرمراآماده کنیدتامردم معطل نشوندومراسم اربعین هم چون مخصوص امام حسین(ع)است، برایم برقرارنکنیدوهزینه ی آن راصرف مجالس مذهبی کنیدودرهمان روز، جان به جان آفرین تسلیم کردوروزبعددرقبرستان بناردفن شد.6 برسنگ قبرش این دوبیتی راباگویش محلی نوشته ام :
« همیشه بخت پام نامهربون بی
شووروقسمتـُم درد ِگرون بی
بهار ِعیش ِ توزندی ندیدم
درازی عمر، سرتاسرغزون بی »
محمدغلامی - دشتستان دی ماه 1389
_________________
توضیح : پاورقی های این مطلب راآقای امان الله ابراهیمی نوشته اند.
1- جزء سی ام قرآن کریم که درابتداخوانده می شد.
2- هجی کردن باروشی خاص
3- تنهاتعزیه خوانی که دربنارعلاوه برشبیه خوانی، روضه خوانی هم می کرد، مرحوم غلامی بودند. به خاطرارادتی که به حضرت اباالفضل داشته، اغلب روضه ی شهادت ایشان رامی خواندند.
4- درتعزیه ی طفلان مسلم این مصراع راهمیشه ازوی ، که به زیبایی می خواندندف به یاددارم: « شعله ی آه یتیمان می کندروشن چراغ»وهمچنین درروزعاشوراکه این مصراع راباتمام احساس می خواند:« مونس شب های تارم لشکرآمدبرسرم » وروزی ازکربلایی احمدنعمتی پرسیدم درشبیه خوانی قدیم بنار، بهترین صدارااگربخواهی انتخاب کنی، صدای کی رابهترمی پسندی؟ پاسخ داد: درنقش های زن خوان، میش جعفر.
5- ایشان بسیارمشوق جوانان روستادرانجام امورمذهبی ، خصوصاً تعزیه خوانی بودند. به یاددارم که اولین بارکه نقش حضرت علی اکبر(ع) رااجراکردم، ایشان که بالباس شخصی کناراهلبیت نشسته بودندوتعزیه راگوش می دادند( زمانی که بینایی خودراازدست داده بودند) پس ازپایان مجلس، مراصدازدوگفت:« دَس مریز، وَت امیدوارم واویدم . می خوامت جی بواته بگیری.»
6- درروزخاک سپاری وی، نواری که حاوی صدای محزونش درمدح اهلبیت بود، پخش شدوبرای همگان خاطرات روزهای تعزیه خوانی اش رازنده کرد. این راهم به یاددارم وقتی ازمراسم تشییع آن مرحوم برمی گشتیم(من جزء آخرین افرادی بودم که برمی گشتند)درنزدیکی مزارش آتشی که عده ای برای گرم شدن روشن کرده بودندهنوزباقی بود واین درحالی بودکه هیچ کس درآرامگاه باقی نمانده بود. درآن لحظه من به کسی که کنارم بودگفتم این آتش، شعله ی عمرمرحوم غلامی است که آهسته آهسته درحال خاموش شدن است.