چند وقت است که در رودخانه ی بنار آب شیرین شنا نکرده ایم ؟ چه گُدار خِشَم ، چه بَرمِ حسینو میش عبدلی ، چه زِه کَش ، چه بَرم ها یا جاهایی دیگر .
یادت میاد رفتن به رودخانه آداب خاصی داشت ؟ معمولا چند نفر با هم می رفتند . این قانون نانوشته ای بود . کسی که عقب افتاده بود هم خودش را می رساند . موقع برگشتن نیز همه با هم بودیم . بعضی وقت ها کسی که می خواست زودتر از رودخانه به خانه برود ، آنقدر به سمت او شل ( گل ) پرتاب می کردیم که یا مجبور می شد توقف کند و باز در آب بیاید ، یا این که لباس هایش را بردارد و فرار کند و دور از دسترس دیگران آن ها را بپوشد و به خانه برگردد . گاهی نیز کار رنگ دیگری به خود می گرفت اما در هر شرایطی ، از بازی و تفریح خالی نبود . امرالله زاهدی برای بنارانه می نویسد : « توی گُدار حسنی حاج علی شنا می کردیم . وقت ظهر که می شد ، هر کس که می خواست به خانه برود ، به او ، شل می زدیم تا باز به آب برگردد و نتواند برود . یک روز رسول زمانی می خواست برود . من به او شل زدم . رسول دنبال من افتاد . من که بیرون از آب در حال فرار بودم ، ناچار شدم و از بالای کمر بلندی خودم را در آب انداختم . رسول هم دنبال من پرید ولی من زیر آبی رفتم و حریفم نشد .» چنین تعقیب و گریز هایی پر از شادی و خنده بود . هم برای آن دو نفر و هم برای دیگران . هم در راه رفتن به رودخانه و هم در برگشتن و هم در هنگام شنا کردن ، خنده بود و گفتگو بود و تبادل نظر و خاطره و مهم تر از همه ، ارتباط با هم . امروزه همه ی ارتباط هایمان گسسته است . نه تنها حمام عمومی مثل رودخانه دیگر یک جا جمعمان نمی کند ، بلکه همه ی اعضای یک خانواده نمی توانند با یکدیگر سر یک سفره بنشینند و هم زمان غذا بخورند .