سلامی به گرمی همون چیت ها. نوشتن این موضوع توسط شما ، بنده را به همان دوران برگرداند وساعت ها یاد ولحظه ها همچون تصویر جلوی چشمم رژه می رفتند. ما چند دوست بودیم: آقایان ناصر خدادادی، ابراهیم خدادادی، محمد شجاعی، غلام عوضی، نگهدار کهنسال، مرحوم ناصر زاهدی و شهید علی زاهدی. همه جا باهم بودیم. شب وروز برای مانبود. اکثراً درکنار هم بودیم، زیر کـُنار مرحومین: حاج مصطفی و حاج الله کرم. توی رودخونه و...... به دلیل نداری، همه ی ما وقتی در ظهر ِتفتیده از هوای ِ گرم ِجنوب، می خواستیم به رودخانه برویم، نخل رابه یاری طلبیده واز برگِ آن برای خودمان« دمپایی » درست می کردیم. تاریخ مصرف آن دمپایی ها، ازمحل تاکـِنار رودخونه وبالعکس بود. به این ترتیب پای خودمون رواز سوزش چیتِ گداخته درامان می گذاشتیم.
احمدروزبه