جلوه های تمدن 5
تلفن 2
من برای آموزش ، تا سه ، چهار روز پیش داراب ممنون به زیارت می رفتم . ..... چون زمین برای ساخت دفتر ( مخابراتی ) ندادند ، حسینقلی زمانی قبول کرد که در خانه اش دفتر شروع به کار کند . در این مدت آدم های عجیب و غریبی برای تماس می آمدند مثلا پیرزن می آمد که بعد از شماره گرفتن ، گوشی را به او می دادم و گوشی را برعکس می گرفت و این خوب بود . تا بخواست گوشی را تنظیم کند و یاد بگیرد ، سه دقیقه ای گذشته بود . ........ یک روز یک پیر زن آمد و بعد از اینکه با بوشهر صحبت کرد ، (چون ) من هم آن روز مشتری به جز او نداشتم ، می خواستم که هم ، کاری کرده باشم و هم در آمد مخابرات بالا رفته باشد ، دو دقیقه ای برایش اضافه حساب ... ( کردم ) . گفت چقدر است حساب ما ؟ اما درست حساب کن . و من هم طبق معمول گفتم که قابلی ندارد و پیرزن خدا حافظی کرد و رفت و من هم مات و مبهوت سر جایم نشستم .
درآمد مخابرات در روز هایی که کمباین ها برای درو کردن گندم ها آمده بودند ، خیلی خوب بود چون اکثرا شیراز یا مرو دشت تماس می گرفتند و من هم یک خورده ای حسابم دقیق تر شده بود ...... تا این که مدتی گذشت و مدرسه تمام شد و بچه ها بیشتر شدند و روز ها می آمدند و آنجا بیرون از مخابرات می نشستند و چند نفری اعتراض می کردند که یکی از آن ها ............ چون اکثرا خط خراب بود می گفت چرا درستش نمی کنی ؟ درست هم می گفت . این خط مردم را کلافه کرده بود چون موقعی که درست بود ، برای صحبت کردن حتی با برازجان ، باید در را ببستی و پنکه را هم خاموش بکردی و علت آن هم از آب پخش بود که دستگاه آنجا وصل بود . به هر صورت من با همین حرف ها و گوشزد های مردم ساختم و با حقوق کم که ماهیانه مبلغ هشت هزار و پانصد تومان می گرفتم ، چهار هزار و پانصد تومان برای بیمه واریز می کردم ولی .......
ادامه دارد