حوادث 12
سیل قسمت دوازدهم
خاطرات : محمد غلامی قسمت دوم
تا حالا سابقه نداشت که آب رودخانه این کوچه ها را فتح کند . چاره ای نبود . تنها راه ممکن به دریا زدن بود . به آب گل آلود خشمگینی که کف و آشغال زیادی نیز با خود می برد و به طرز وحشتناکی ما را به کام خود می کشید . نمی توانستیم برگردیم . خود را به جلوی حسینیه ی اعظم و از آنجا به منزل حاج مصطفی زمانی رساندم . آب « گرو شووه » و کوچه و رودخانه یکی شده بود . رود ، از سیل بند هم به روستا سرازیر شده بود . وضعیت بسیار بحرانی و خطرناکی پیش آمده بود . به جز چند خانه ی معدود ، تمامی بنار در کام سیل و سیاهی و عربده ی رودخانه تسلیم شده بود . اندک افرادی که خانه هایشان را رها نکرده بودند ، ناچار به پشت بام ها پناه برده بودند . خانه ها و دیوار های خشتی یکی پس از دیگری فرو می ریختند . آب همچنان از شیب بالا می آمد و تا منزل حاج مصطفی زمانی هم فاصله ی چندانی نداشت و اگر به آنجا می رسید ، کار همه تمام بود . بیش از همه ی مردم ، من می ترسیدم . لرزشی سراپایم را گرفته بود . اضطراب از آن بود که درست یک هفته قبل خواب دیدم تمام زمین های بنار و روستا را آب فرا گرفته و من روی جاده ی بنار – صفی آباد هستم . از تیرهای برق فشار قوی سمت غرب بنار ، مثل این بود که پلاستیکی از بالا تا زمین و به پهنای چند متر قرار داده باشند آب به پایین می آید . در کنار بنار نیز بلندگویی نصب شده بود و گویا مراسمی بود . من از مدرسه تا روستا را زیر آب می رفتم . جلوی منزل حاج مصطفی زمانی که رسیدم ، متوجه شدم که عده ای از مردم درحالی که بیل در دست دارند ، ضلع جنوبی گرو شوه از کـّنار شیخ مهدی تا باغچه ی مشهدی زمان زمانی را بند می زنند تا آب وارد « گرو » نشود . از بین آن افراد ، حاج مصطفی زمانی و آخوند ایراهیم زمانی هم بودند . و امشب که به منزل حاج مصطفی زمانی رسیدم ، پیش از همه چشمم به حاج مصطفی زمانی و آخوند ابراهیم زمانی افتاد و به یاد خوابم افتادم و وحشت کردم . شاید مردم خطر را احساس می کردند ولی من شک نداشتم که حادثه ی تلخی در راه است و با لباس های خیس و روحی آشفته می لرزیدم .... ادامه دارد