حوادث 10
سیل قسمت دهم
خاطرات : محب بی باک
پس از سیل ، آقای قاسم شجاعی عکسی از سیل را برای بنارانه فرستاد . آقای محب بی باک در رابطه با عکس و سیل ، مطلب کوتاهی نوشت که برای تجدید خاطرات ، مجددا آن را می خوانیم :
به نام خدا /قاسم جان سلام . دستت درد نکنه گل کاشتی. اگر اشتباه نکنم عکس منزل خودتون و کوچه روبه سیل بند می باشد. اون بچه هم احتمالا بچه محمد عباسی است. اما به هرحال
یادش به خیر چه روزی بود. روز قبلش یعنی پنجشنبه عصر داشتی فیلمبرداری می کردی. غلامرضا شجاعی هم به همراه عده زیادی از مردم پشت سیل بند بود. امان ابراهیمی گفت : خالو او (آب)بردمون باید بریم.غلامرضا گفت: « یو نه اویه که بخوا خالوته تکون بده . » چند ساعتی نگذشته بود که دیدیم خالو با گاوهایش راه زیارت را درپیش گرفته است. سخت بود ولی برایم همیشه یاد آن روزها دلنشینه. چادر کنار خونه باپیم. مجلس نشینی های همه شبه ی اسکندر و شوخی های شیرین . هرچه از عمر گذشت یادش به نیکی می کنند-چهره امروز در آیینه فردا خوش است .