حوادث 8
سیل قسمت هشتم
خاطرات : اسفندیار فتحی - قسمت دوم
آب سرعت بسیارزیادی داشت ولی عمق آن چندان نبود. من ازسمت راست جاده حرکت می کردم(جاده ای شنی که بین نخلستان واردبنارمی شود)وپشت سرمن تراکتوربارانندگی امرالله نعمتی وبعدازآن «اسکانیا»بارانندگی مردی که اهل خوزستان بود(هرجا هست سلامت باشد)
دردومرحله سیم های خاردارکه ازنخلستان جداشده بود، راه راسدکرده بودندومجبورشدم برگشته، ازتراکتورانبردستی گرفته وآنهارابچینم. هنگام چیدن سیم خارداراحساس نرمی ای زیردستم کردم وچیزی نبودجز«مار».والبته سرماباعث شده بودکه توان حرکت کردن رانداشته باشد.سخت ترین قسمت راه ورودی روستابودکه هم عمیق تروهم سرعت آن زیادبودولی به سختی که بودواردروستاشدیم. اکثرمردم درخانه ی آقای حاج مصطفی زمانی که آب هنوزآن رانگرفته بودجمع شده بودند.سلام گرمی کردیم وآقای غلامی مرابه کنارآتشی بردکه باسوزاندن تایرلاستیکی درست کرده بودندومن خودم راگرم کردم.ماشین ازمردم فاصله داشت وآنهابایدچندحیاط رامی گذشتندولی الحمدلله درراهشان آب زیادی نبود. ماشین هنوزپرنشده بودکه گفتندبایدحرکت کندولی من اصرارکردم که تعدادبیشتری ازمردم بایددرماشین سوارشوندوآنهاموافقت کردند.هرچه توانستیم اززن ومرد، پیروجوان، کوچک وبزرگ سوارماشین کردیم...صحنه هایی دلخراش بود...آب همچنان بالامی آمدوهواسردوسردترمی شد.تراکتوربه داخل روستارفته بودوکسی خبری ازآن نداشت.ازطرفی مردم هم درسرمابودندوماشین منتظر. ازراننده خواستم که بازخودم جلومی افتم وشماآرام آرام سمت راست من بیایید.(برای برگشتن بایدسمت چپ جاده که آب می آمد، حرکت می کردم)راننده اول گفت که بایدتراکتورجلوی ماباشدولی وقتی خبری نشد، اوهم بامن همراه شدوحرکت کردیم...آب بسیاربالاآمده وسرعت آن نیزبیشترشده بود. این بارسخت ترین قسمت راه، اول راه بود( بعدهاآقای غلامی گفتنددرآن جانگرانی ام برایت به بی نهایت رسیده بود) جزبه زیرآب رفتن راهی برایم نمانده بود. ازطرفی پاهایم به زمین نمی رسیدواگرشنامی کردم، باسرعتی که آب داشت، منحرف می شدم وبایدبه عمق می رفتم. شایدچندثانیه ای بیش، زیرآبی نرفتم ولی مثل سالی برمن گذشت چراکه صدای فریادمردم راشنیدم. بماندکه چه فکرهایی به سرم زدوچگونه به یادسال 65 درروستای هفت جوش افتادم ولی ازآب که سربرآوردم، دیدم که ناراحتی مردم به خاطرمن بوده وبسیارخوشحال شدم وباشادی دست تکان دادم وراه راادامه دادم . / ادامه دارد