یه روز با بچه ها رفته بودیم ماهیگیری. یه طناب نایلونی بزرگ زرد رنگ که دو نفر دو سر طناب را گرفته ودر عرض رودخانه می کشیدند وپس از طی مسافتی کم کم یکی از نفرات از آب گذشته و در طول رودخانه مستقر شده وبقیه هم آب را گل آلود کرده تا ماهی ها به طرف اون دو نفری که دو سر طناب را گرفته بودند والان نشسته بودند بروند. دو نفر هم مرتب ماهی هارا گرفته وبه بیرون پرتاب می کردند. چند سگ هم همراه بچه هایی که ماهی ها را جمع می کردندبود.وقتی کار ماهیگیری تمام شد ومی خواستیم ماهی ها را جمع آوری کنیم، متوجه شدیم ماهی ها کمتر از اون چیزیه که ما از آب گرفته ایم. در همین حین بود که دیدیم یکی از سگها ماهی در دهان دارد ومی خورد. چون کنار رودخانه گل آلود بود اکثر سگها هم گل آلود شده بودند. یکی از بچه ها به طرف اون سگ گل آلود رفته و تا می تونست سگ بی زبون را زدتااینکه سگ از دستش فرار کرد و به آب زد . وقتی سگه ازآب بیرون آمد اون دوستمون بهت زده سگ را نگاه کرد. دید سگ خودش است که این همه کتک خورده. جالب اینجا بود که موقع تنبیه سگ سر همه غرولند می کرد که این چه سگی است که شما دارید!
قاسم شجاعی