چند بازی فراموش شده
1- وقتی کسی می خواست با دیگری شوخی کند ، روی به شخص مورد نظر کرده و می گفت :
چنی ری سرته ؟ ( چه چیزی روی سرت هست ؟ ) . به محض این که طرف مقابل دست روی سرخود می گذاشت ، می گفتند : گشنته ؟ ( گرسنه ای ؟ )
2- چند نفر در یک ردیف می ایستادند و دست های چپ و راست خود را روی سر می گذاشتند تا حلقه مانند شود . . در مقابل آنان سنگی می انداختند . سنگ در سایه ی هر کسی می افتاد ، آن شخص سنگ را بر می داشت و می دوید و دیگران دنیالش می کردند تا سنگ را از او بگیرند . با گرفتن سنگ از دست آن شخص ، بازی پایان می یافت و دوباره جمع شده و دوباره شروع می کردند . به این بازی ، سیاه بردک می گفتند .
3- چند نفر در یک ردیف نشسته و پاهایشان را دراز می کردند . یکی از آنان بانی ( مسئول ) بود . بانی ، تکه پارچه یا دستمالی را ابتدا در مقابل باد می گرفت و باد می داد آنگاه ، آن را از زیر پاهای دیگران رد می کرد . بانی دور پاهای همه را دست می کشید تا کسی نداند که زیر پای کیست . آنگاه دستمال را دور انگشت یک نفر می پیچاند . آن کسی که دستمال زیر پایش بود ، بر می خاست و فرار می کرد . دیگران در پی او می دویدند و او را می گرفتند و حسابی او را می زدند و بازی از دوباره شروع می شد . به این بازی خَشَکِ شو پا می گفتند .