سيد محمدرضا خردمندان در وبلاگ شخصي اش نوشت:
مهدي پرويز مرد. ديسكانكت شد.
ديگر آپ نمي كند؛ كسي كه سكته مي كند!.
سكته ي مغزي. وقتي سكته كرد بيست و هشت ساله بود. شاعر بود. دو بچه داشت. آخرين بار توي «كاخه» ديدمش. مي آمد و يك گوشه مي گرفت مي خوابيد. صداي خوبي داشت. توي راديو هم بود. مي گفت اگر جايي نريشن به پستتان خورد خبرم كنيد.عاصي شده بود. به تنگ آمده بود. از گراني. از اوضاع اسفناك سياست اين روزها. اين شعر را يكي مانده به آخر گفت :
همـــه هســتند ،همـــــه دور مــــزارم، آرام
مـــــادر وهمســــــر وفــــرزند کنارم، آرام
من ام آن آهوي وحشي ، منم آن شوق گريز
کــــه اجـــل بي خبر آمـــد به شکارم، آرام
يــــا همـــــان آينه ي نيمه مکدر کـــه شبي
قطـــره اي اشک فرو شست غبــارم، آرام
وقت آن است که چــــونان پر قويي در باد
مهربــان! دست خـــدايت بســـــپارم، آرام
دختــــرم ! فرصت ابري پدر هم طي شد
ونــشد در بغلت سيـــــر ببـــــــارم، آرام
******
زندگي آمـــــد وچشمک زد و رفتند همه
مـــادر وهمسر ومــــــردم زکنارم، آرام
در بهشتم، همه جـا عطر خدا هست ولي
به خــدا بي تو در اين بـــــاغ ندارم آرام