با سلام خدمت مسول سايت بنارانه من از استان بوشهر هستم و يک زبان آموز اين داستان آقاي خداداد فر را که خواندم تاثير زيادي بر روي من گذاشت و از هر نظر که بخصوص بيشتر داستان ايشان به يادگيري زبان مربوط مي شود اين را با دانشجوهاي زبان و بچه هايي که الان در هر حال يادگيري زبان هستند مقايسه کردم که جاي تاسف است وضعيت زبان....در کشور.خيلي دوست دارم ايشان را ملاقات کنم.اگر ميشود لطفا به آدرس ايميل من singleman582000@yahoo.com پيام بفرستيد.با تشکر از سايت خوبتون.

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب خدادادفر من هم به عنوان يک بناري از اينکه به وبلاگ بنارانه سرزديد و اين مطلب را خوانديد از شما متشکرم چراکه اين وبلاگ متعلق به همه بچه هاي بنارو کساني که نسبت به اين روستاي دوست داشتني احساس مشترک دارند مي باشد.البته با اجازه از جناب آقاي غلامي و ديد بلندشون

aghai shaban khodadadfar yani pedar bandeh dar sen 6 salegi ba in ka valedin khodeshono az dast dadan, vali khili ensan khobi va movafaghi shodan, va baes movafaghiat khiliha hastan, man az amrica dasteshono mibosam va migam ka har chi dar zendegi daram, az validinam daram va omidvaram ka hamishe khoda hefzeshon koneh , salamat va shad bashand

آپارتمانهاي عجيب وغريب درکاندا

مهرباني پلنگ با آهو

بسم الله الرحمن الرحيم

دست شما درد نکنه واقعاً گل کاشتيد جناب غلامي

کار بسيار قشنگي کرديد که اين خاطرات را جمع کرديد و زنده نگه داشتيد چراکه اگر اينکارها را نکنيد عملاً از دسترس خيلي ها بخصوص نسل جوان خارج خواهد شد.براي شما و جناب خدادادفر آرزوي سلامتي و تندرستي داريم.درضمن در جلسه هاي آينده تان از قول همه هم ولايتي ها به همراه سلام مراتب ما را نيز برسانيد

شهادت مظلومانه بزرگ بانوي هردو عالم خانم حضرت فاطمه زهرا س تسليت باد

بنده اولا تشکر صميمانه خودرا به جناب غلامي اعلام نموده سپس به شخصه دست جناب حاج شعبان خدادافر(خداداي) را بدليل کمک به هموالايتيها علي الخصوص به پدر وبرادرم که خدايشان بيامرزد ميبوسم از اظهار خاطرات جناب خدادادفر بيادخاطره اي افتادم که حاج محمد خدادادي براد ر گرامي حاج شعبان برايم نقل کرد واز گفتن اين خاطره بشدت ميخنديد .ايشون فرمودند شبي از شبهاي تقريبا بهاره کويت با برادرت حسين درب ورودي مبليات جميل که صاحبش همين حاج شعبان ميباشد خوابيده بوديم وداشتيم از ولايت ونامه هاي رسيده صحبت ميکرديم حسين اونطرف دروازه خوابيده بود ومن اينطرف ناگهان سگي وارد شد حسين به اون سگ نهيب زد که برگردد وسگ نيز بانشان دادن دندان خود شروع به بقول خودمون خور ودر کرد يکهو حسين به زبان خودمون به اون سگ گفت موچکارت دارم اي بري داخل ميخ تو پي(پاي) خوت ميزنه . خلاصه خاطرات آقاشعبان مرابه ياد اين خاطره انداخت درضمن همگي براي سلامتي حاج محمد دعا کنيم