وبلاگ :
وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين
يادداشت :
يادنها 11 احمدروزبه
نظرات :
0
خصوصي ،
10
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
جعفري
داستان کوتاه/دفترچه مشق دخترک فقير
جهان:معلم عصبي دفتر را روي ميز کوبيد و داد زد : سارا...
دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پايين انداخت و خودش را تا جلوي ميز معلم کشيد و با صداي لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانيت شقيقه هايش مي زد ، به چشمهاي سياهخ و مظلوم دخترک خيره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تميز بنويس و دفترت رو سياه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو مياري مدرسه مي خوام در مورد بچه ي بي انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم ...مادم مريضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق ميدن ... اونوقت ميشه مامانم رو بستري کنيم که ديگه از گلوش خون نياد ...اونوقت ميشه براي خواهرم شير خشک بخريم که شب تاصبح گريه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت قول داده اگه پولي موند براي من هم يه دفتر بخره که من دفترهاي داداشم رو پاک نکنم و توش بنويسم ...
اونوقت قول مي دم مشقامو بنويسم ...
معلم صندليش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشين سارا ...
و کاسه اشک چشمش روي گونه خالي شد ...