• وبلاگ : وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين
  • يادداشت : گزارش
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جعفري 

    درودبر تمامي شاعران دشتستان بخصوص شاعران وادب دوستان بنارموفق باشيد
    + احمدروزبه 

    درهمسايگي ما پيرزن تنهايي به نام دي سکينه (خدايش بيامرزد) زندگي ميکرد همين خونه اي که الان جناب علي آذرنيوار سکونت دارند دي سکينه همانطور که خطابه اش کرديم دختري داشت به نام سکينه که در جزيره خارک سکونت داشتند وهراز چندي سري به مادرش ميزدند در حياط دي سکينه کناري عظيم وجود داشت که اکثر اوقات پرازگنجشک ميشد وخيليها از جمله خودم دلمون ميخواست برويم توي آن حياط وباتير کمون گنجشک بزنيم يک روز اول صبح مرحوم مادرم خدايش رحمت کند بيدارم کرد وگفت حيونها راببر گله منه با ناراحتي بلند شده وحيونها که از قبل مادرم آمادشون کرده بود باهخ کنان به سمت درب حياط برده ورهسپار گله شون کردم وقتي برگشتم گنجشکان زيادي درآن کنار ديدم آمدم تيروکمون رابرداشته بلافاصله فکري کرده وازسادگي پيرزن استفاده نمودم رفتم در زدم (البته آن زمان)درخس بود پيرزن وقتي مرا ديد صدا زد اميرو چه ميخواي اول صبح

    گفتم خوابي ديده ام اومدم برات تعريف کنم بنده خدا سراپا گوش ومنهم شروع کردم که خواب ديدم سکينه بابچه هاش اومدند وتو چنين وکردي وچنان گفت اينقدر دروغ نگو بيو يه تيري بکو وير(يعني من حق داشتم فقط يک سنگ يا همان مرمروک که باشل درست ميکرديم در تيرکمون گذاشته وتير بکنم)

    + احمدروزبه 


    بسياري آدميان شيفته و تشنه «روزگار از دست رفته» و هر آنچه نسبتي با آن داشته باشد، هستند. اينان خودآگاهانه و نيمه خودآگاهانه از اکنون مي گريزند تا به گذشته هاي رويايي آرماني ساخته شان پناه برند. بر اين پايه، در بازار اشياي دست چندم کلاسيک و آنتيک، فروشندگان و خريداران کم شمار نبوده و نيستند. اگر آنان را که به دنبال به چنگ آوردن هويت خانوادگي و خانداني قديمي و اصيل براي خود هستند، از اين بازار پرغوغا و هياهو کنار بگذاريم، مجموعه داران خرد و سترگ فراواني عمري را به دلدادگي به سمساري دلنشين و دوست داشتني خود مي گذرانند.غلامي جان

    بسيارمواقع علي الخصوص که درمحل کار بسر ميبرم دربستر استراحت به دور دستها رفته ودرکنار همه وبه ياد همه ونهايتا پرواز کنان بربالاي بام خانه قديمي خودمان واهل روستا که البته سالها دور همگي درصفا وصميميت (ببخشيد) درکنار هم زندگي ميکردند نشسته وسرکي در اطاق بنشين زده وهمه اهل منزل راميبينم .يادم مياد در زمان خواب همگي بخاطر اينکه مشغول باشيم تا خوابمان ببرد شروع ميکرديم به سئوالي به اين مضمون .که کهدون نفري بعدي ميگفت چه توميدون .ميگفتم خونه اي داريم پر ميدون . اون ميگفت چه داره من ميگفتم مثلا سه مرد و دوزن در حياطشو ن هم حيرون باز ميشه خلاصه مابقي به همديگر کمک ميکردند تا او خونه اي که مورد نظر من بود پيدا ميکردند .چرا چون جريان همون صفا وصميميت ويکرنگي درميان بود حالا چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    + قاسم 
    درود بر شماكه براي اعتلاي نام بنارودشتستان زحمت راههاي طولاني را به جان مي خريد.شما مايه افتخار ما هستيد.تنتان سالم وروحيه وطبع شاعريتان پابرجا باشد......موفقيت خود را با موفقيت ديگران پيوند دهيد تا انان شما را به جلو رانند وموجب حداكثر ترقي شما شوند....