• وبلاگ : وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين
  • يادداشت : تعزيه دربنار آب شيرين
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جعفري 

    ارم نيوز : مرجع بزرگوار تقليد شيعيان حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) که از بزرگان حوزه علميه قم بود و کتابخانه عظيم وي در حال حاضر يکي از بزرگترين مرجع هاي استفاده طلاب و عموم مردم در خصوص کتاب هاي ديني است.اين زعيم بزرگوار شيعه در تعريف سرگذشت زندگي خود به نحوه تشرف خود به محضر حضرت ولي عصر ارواحنا فداه اشاره مي کند که در پي مي آيد :
    مدت ها بود قصد عزيمت به نجف اشرف را داشتم ولي هربار به دليلي نمي شد . قصد کرده بودم که بعد از نجف به سامرا هم بروم بلکه شايد بعد از اين همه انتظار بتوانم مولايم امام زمان (عج) را زيارت کنم. مقدار زيادي راه رفته بودم که در تاريکي شب مسير حرکت را گم کردم و هرچه کردم خسته و درمانده نتوانستم راه را بيابم . خيلي ناراحت شدم در آن تاريکي صحرا و گم شدن و ترس حمله حيوانات وحشي همه باعث شد در دل شب از ته دل از خدا بخواهم من که به شوق ديدن ولي عصر آمده بودم را کمک کند. ناگهان ديدم سواري بر اسب به سمت من آمد و من را با اسم صدا زد . خيلي ترسيده بودم که نکند راهزن باشد اما سيد بزرگواري بود با چهره اي نوراني که من اينقدر درمانده شده بودم اصلا توجهي نکردم که اسم من را از کجا مي داند.جلو آمد و پرسيد: چرا ناراحتي؟ قضيه را بازگو کردم .

    آن سيد بزرگوار گفت با من بيا که من راه را بلدم و من هم بي اختيار با او همسفر شدم.اصلا نمي دانم چرا به او اعتماد کردم.راه زيادي به سمت کوفه رفتيم و خسته در جايي چادر زديم . سپس با آن بزرگوار به حرف نشستم و گفتم که براي ديدار محبوبم به سمت سامرا ميروم .سپس آن آقا سوالاتي از من در خصوص احکام دين پرسيد و بعضي اشکالات من را در مسائل فقهي برطرف کرد .مثلا در خصوص نحوه استخاره با تسبيح و ... مطالبي را به من آموخت و بعد از کمي استراحت به سمت مسجد کوفه راه افتاديم . بعد از رسيدن به مسجد کوفه نماز هاي مقام هاي مسجد را ناخودآگاه به امامت ايشان اقامه کردم و سپس راهي نجف شديم . در راه نجف مي رفتيم که بعد از طي مسير طولاني در جايي اطراق کرديم تا خستگي در کنيم . به آن سيد بزرگوار ميوه و نان تعارف کردم و گفتم قليان يا سيگار کدام يک را ميل دارد برايتان آماده کنم ؟ اما با کمال تعجب شنيدم که گفت ما از اين فضولات دنيايي شما مصرف نميکنيم.کمي با هم ميوه خورديم و آن سيد بزرگوار بلند شد که براي نماز صبح وضو بگيرد، سر که برگرداندم ديدم که نيست هرچه صدايش کردم جوابي نشنيدم . تازه آن جا بود که بعد از اين همه وقت فهميدم آن سيد