وبلاگ :
وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين
يادداشت :
يک سوال و يک نظر به عنوان پاسخ
نظرات :
0
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مسلم جعفري
در باز شد. باورش براي مرد محال بود؛ خواب بود يا بيدار؟ آيا علاقه و محبّت به جوانش او را دچار وهم و خيال کرده بود، يا واقعا خودش بود؟ پسرش که در آستانه ي در ايستاده بود... پسر، پدر را در آغوش گرفت و هر دو زار گريستند. زن که صداي آن دو را شنيد، به جمع آنها پيوست. مدّتي از گريه ي آنها گذشت، تا اين که زن با هق هق گريه اش از پسر خواست تا ماجرا را براي پدر هم تعريف کند و پسر با بغضي گلوگير شروع به تعريف کرد: