وبلاگ :
وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين
يادداشت :
يک سوال و يک نظر به عنوان پاسخ
نظرات :
0
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مسلم جعفري
مرد سرش را پايين انداخته بود و لرزش دستانش، حکايت از آن مي کرد که باور گفته هاي زنش چقدر برايش سخت است.
- آخر زن! چطور عزيزم را، تنها ثمره ي زندگيم را، تمام جواني ام را ببرم در بازار برده فروش ها و او را به عنوان غلام و برده بفروشم؟! تو که مادري و دلت از حرير نرم تر است و از مو نازکتر، چطور اين پيشنهاد را به من مي کني؟!