سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صفر حاجب از انسان های خوب روزگار ماست که در روستای بنار سلیمانی به دنیا آمد و کلاس ششم دبستان را به همراه دیگر هم کلاسی هایش ، در روستای بنار آب شیرین گذراند . از ایشان تا کنون چند کتاب داستان به چاپ رسیده و چند کتاب نیز آماده ی چاپ دارد . حاجب در یکی از کتاب هایش ، ماجرای تلخ و شیرین درس خواندن در بنارآب شیرین  را به تصویر می کشد . بخشی از کتاب « امواج ویرانگر » ایشان را به عنوان بخشی از آشنایی با روستای بنار آب شیرین برگزیده ام که با هم می خوانیم :

« ... پاهایش از بس پای پتی راه رفته بود ، پهن و انگشتان آن از هم فاصله گرفته بودند. تَرَک پشت پاهایش دهان باز کرده و پر از گل و خاک بود. ظهر روزهای تابستان مَشک خانه ارباب را برمی داشت و به روستای همسایه که آب چاه آن شیرین تر از آب رودخانه و جوی بود می رفت تا آب خوردن بیاورد. از رودخانه که رد می شد ، از توی خاک های گرم و داغ « چَم1 » که تا ساق پایش در آن فرو می رفت و پر از بوته های خاراُشتر، سلنج و کویر بود، می گذشت . زمین گرم و پای پتی عمه باهم غریبه نبودند و از هم بدشان نمی آمد! چون عمه بارها و بارها این قسمت را با پای برهنه پیموده بود . فکر مشک آب شیرین که برای خانه ارباب می برد و دل خوشی به مقدار ته مانده غذایی که بعد از شام و ناهار به او می دادند تا با آن شکم بچه ها را سیر کند ، خاک های داغ چم را سرد و خارها را گـُل می کرد! و احساس دردی در او دیده نمی شد . او با تمام قدرت به طرف « چاه کـَلسین2 » قدم بر می داشت . چاه کلسین در گودالی بین چند نخل کنده شده بود و همیشه چندتایی مرد و زن مشغول کشیدن آب از آن بودند. هیچ گاه سرچاه خلوت نمی شد . بخصوص هنگام سحر که همه از ترس گرما به چاه هجوم می آوردند و برای روزهای گرم ، آب شیرین ذخیره می کردند. عمه « اوار3» را روی زمین می انداخت ، آب می کشید و مشک را کول می کرد و از همان راهی که آمده بود به خانه باز می گشت . مشک را روی مشکلون می گذاشت ، ظرف های غذای ظهر را جمع و جور می کرد و می برد سر جوی تا بشوید . بعد از شستن ظرف ها و جارو ، برای حیوانات « کـَه تلیت4 » درست می کرد .... »

امواج ویرانگر/ صفرحاجب/ موسسه ی انتشاراتی محبوب/ چاپ اول1378/ صفحه ص  31 و 32

__________________

=cham 1  - چم = جلگه ی حاصلخیز بین دو روستای بنار آب شیرین و بنار سلیمانی در دو سوی رودخانه

2-چه کلسین- chah kalseyn  = چاهی قدیمی درکنار چند چاه دیگر در میدان مقابل منزل حاج باقر بوستانی و مرتضی حقیقت . این چاه بعدها به چاه کاظمو شهرت یافت . کاظم صدیقی پسر حاج علی و نوه ی کربلایی حسین است که آن چاه را قالبی کرد .

3-اوار ovaar = نواری به پهنای تقریبی 10 سانتیمتر و به بلندی تقریبی 2 متر که زنان با آن ، مشک آب را به کمر خود می بستند و آن را تا خانه حمل می کردند . نحوه ی بستن اوار را در آینده توضیح می دهیم .

4-کـَه تلیت-  =  kah taliترید کاه . کاه را در زنبیلی می ریختند و روی آن آب می ریختند و به هم می زدند تا نرم شود و گاه روی آن سبوس نیز می ریختند و به حیوانات می دادند .استاد کمالی می گوید :

زهرو وری گاتِ بده کَه تلیت / بعد شی چاله بکُ چن تا بلیت

دختِ بپوشن خُتِ لِی ریسریت / نم بزه نون تا بخریم پُی دشو

 

                                            





تاریخ : جمعه 93/7/4 | 2:22 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.